مشکاتمشکات، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 20 روز سن داره

نور زندگی ما

مهمونی خونه ما+عکس کیان+اولین سرم+استخر پارتی دوم

سلام مامان فداش دو هفته پیش به صورت کاملا یهویی نهیر جون گفت داره میاد تهران منم گفتم همه بیان خونه مون که همدیگر و ببینیم حدودا 18 نفر از مامان ها و 18 تا نینی اومدن خونمون. البته خاله نیر نامردی کرد و ارین و نیاورد، عوضش نسترن جون پارمیدا و پارسا رو اورد و یر به یر شدیم :دی خیلی ها اولین بار بود میومدن و بعضی ها اولین بار بود که من میدیدمشون :دی  کلی هم برامون شکلات و سوغات و کادو اوردن و حسابی ما رو شرمنده کردن. یه استخر پارتی هم رفتیم که تو ادامه مطلب عکساش و میزارم. البته دومین باره که میریم اینجا ولی اولین باره که عکس گرفتیم :دی   الان داری سی دی با نینی 2 رو میبینه جاهای از شعر رو که بلدی باهاشون می خونی : مث...
18 تير 1392
17004 0 12 ادامه مطلب

92/4/6+ عکس

سلام مشکاتم خوبی مامان؟الان پیشم نشستی و از تو گوشیم فیلم حسنی رو باز کردی و داری میبینی. کاملا مستقل و هدفمند میری تو قسمت گالری و موزیک و فیلم میبینی. از اون هدفمند تر فهمیدی که کانتکت هام و چه جوری بیاری و عکس بابا رو میاری و زنگ میزنی بهش و فوری گوشی و میاری میدی بهم و می گی بابایی... همچنان کتاب خوندن و خیلی دوست داری. از هفته پیش کتاب دویدم و دویدم و شروع کردیم و شما الان شعرش و می خونی. میگی: "دبیدم دبیدم خامونه -همون خانومه- اب داد نون داد بخورررر. بز بزی علف بخورهههه. اتیییش . قیچی ... " تاب تاب عباسی رو هم اینجوری می خونی: "تااااا تاااا عباشی، خدا ننداژیییی، بگل مامان بابا بنداژی" غذات و که تموم می کنی، دستات و بلند می کنی ...
10 تير 1392

ییلاق+ از شیر گرفتن

سلام عزیزکم الان ساعت 4 بعد از ظهره و شما خوابیدی(البته بعد کلی نق نق ، رو پای مادر جون خوابیدی) منم فرصت رو غنیمت شمردم که بیام بگم چی ها شد: هفته پیش تو قبل تعطیلات ارتحولی از تهران اومدیم شمال و دوشنبه شب رفتیم ییلاق پدر شوهر خاله هدی توی لهه(بالاتر از شیخ موسی). به به چه هوایی. شب ها با لباس زمستونی می خوابیدیم، کنار بخاری. روز ها هم با استین بلند، و کلاه افتابی ... روز دوم پدر جون و مادر جون هم اومدن و از اونجایی که شما اونجا رو خیلی دوست داشتی و فقط می خواستی بری تو تراس و حیاط و بیرون، اصلا من و تحویل نمی گرفتی، خیلی یهویی تصمیم گرفتم از شیر بگیرمت. روز اول به شدت خانم بودی و فقط سه بار خیلی محترمانه گفتی می می، منم جواب دادم ...
18 خرداد 1392

عكس آتليه+31/2/92

سلام طلا طلاي من امروز اخرين روز ارديبهشته، ماهي كه من خيييلي دوسش دارم. دو سه روزي هست كه اومديم بابل ، البته بدون بابايي. پدر جون و مادر جون اومده بودن تهران، ما هم باهاشون فرار كرديم هه هه. تقريبا 3 هفته شايدم بيشتر بود كه تهران بوديم. دوره پر مهموني بود :دي ديگه همش من و شما توي اشپزخونه بوديم. يه كم نياز به استراحت داشتيم.و لذااااا، فرار كرديم . البته خدا بخواد بابايي امشب كارش تموم ميشه و مياد. قول عكساي اتليه ت و داده بودم اينم از اين: ببخشيداااااااااا اسپند دم دست ندارين، صلوات يادتون نره   يادم رفت بگم . عكس ها رو آتليه نازنين گرفتيم     آخ كه يادم مياد سر اين عكس چقدر گريه كردي، دلم ...
1 خرداد 1392
14433 0 13 ادامه مطلب

20/2/92

سلام مامانی توی سال جدید وخصوصا این ماه کلی اتفاق های خوب افتاد تولد من بووووود، روز مادر بوووووود عروسی دوتا از دختر عمو های بابا بود، حالا با مراسم حنا و پاتختی و از این حرف ها یه 10 روزی شمال موندیم. حالا هر وقت بابل بودیم ، می گفتم بیا حاضر شیم می خوایم بریم آمل، ذوق می کردی، دستات و دایره وار بالا و پایین می کردی، می گفتی اسوری؟ (همون عروسی) بعد می رقصیدی می گفتی عمع نای نای (یعنی با عمه می رقصی) دو شبی هم هست که یه مدلایی شبیه عربی یا به قول خودت عبری می رقصی راستی اتلیه هم رفتیم بازم با خاله هدی و ابوالفضل مثله سری پیش بد اخلااااق بودی تقریبا 1:45 دقیقه اونجا بودیم سه سری عکاس رفت بیرون تا من بهت شیر بدم، مگه اینکه سر حا...
21 ارديبهشت 1392

سیزده بدررررر

سلام طلا طلای من بعد تعطیلات کسل کننده با یه سیزده بدر توووپ سال جدید و شروع کردیم 13 بدر با عمو ها و عمه و بقیه فامیل رفتیم جنگل امل، نزدیک امامزاده عبدالله یه عده صبح ساعت 5 رفتن جا گرفتن من و شما و بابا و مادر بزرگ بابا، به عنوان تتمه گروه ساعت 13:30 به بقیه ملحق شدیم البته ما ساعت 11 بیدار شدیم ولی حدودا 1 ساعت تو ترافیک مسیری بودیم که کلا 10 دقیقه هم نباید طول می کشید تا ساعت 10 شب هم اونجا بودیم و حسسسسابی خوش گذروندیم بقیه ش و تو ادامه مطلب با عکس تعریف می کنم اینجا بودیم مادر مشکات! کفشات و پوشیدی و کلی بازی و کردی. چقدر من از دیدن بازیت لذت بردم مادر! به حرف کسی هم گوش نمی دادی هه هه. این دخترمه، با عینک...
19 فروردين 1392

عید را چگونه گذراندید؟

سلام می خوام از عید و تعطیلات امسال بگم روز اول یا به عبارتی اخرین روز سال کبیسه 91 رو تو خونه سفره انداختیم و سر سفره 7 سین سال و تحویل کردیم من که رفتم بیرون سال و تحویل کنم، در و که باز کردم با یه دختر گریه و یه دماغ اویزون مواجه شدم . مشکات و می گم ، نمی دونم چرا خواب داشت و من که از در رفتم بیرون زد زیر گریه از همون نگاه اول دلم شک زد که امسال .... به به خلاصه اخر شب ساعت 12 راه افتادیم سمت آمل: نزدیکای صبح رسیدیم و عید دیدنی ها از خونه آقا جون شروع شد. شبش از ساعت 9 نق نق کردی و دیدم که بعله انگاری داری تب می کنی. فکر می کردم از دندونت باشه ساعت به 12 نکشید که دیدم از تب داری می سوزی. خوابیدن اومدیم بابل که فردا ببرمت دکتر....
19 فروردين 1392