مشکاتمشکات، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 20 روز سن داره

نور زندگی ما

تولد گروهی مهر 92

سلام سلااام بعد مشغت های زیاااد، تصمیم بر این شد که تولد گروهی امسالتون توی مهر ماه برگزار بشه چون 14 ابان محرم شروع میشه و وقتمون محدود هست!   زحمت کارها به گردن صفورا جون بود که واقعا مدیر لایقی هست خخخخ کمسئولیت کیک رو هم مریمی جون به عهده گرفت که واقعا کیک به به ای بود مخصوصا با اتفاقات و اسانس هایی که در طول مراسم بهش زده شد! بابای وانیا جون اومدن دنبالمون و باهاشون رفتیم جشن. تو ماشین خوابت میومد و من نذاشتم بخوابی که بد خواب نشی البته وانیا جون تو ماشین خوابید و حدودا 40 دقیقه اول خواب بود داری میبوسی وانیا جون و که بیدار بشه     اینم کیک خوشگل تولد، قبل از بیگ بنگ!!! بچه ها ...
22 مهر 1392

تولد مشکات جونم

سلام عزز دلم فرشته کوچولوی نازم اختصاصا این پست و میزارم واسه توادت که تو خونه خودمون گرفتیم و از کارهای قشنگت بعدا مینویسم بعد از تولدی که تو شمال گرفتیم، خیلی از دوستامون ازمون خواستن که اینجا هم بگیریم، ما هم که پایههه ولی خب چون بابایی تا اخر مهر خیییلی کار داره و سرش شلوغه،  دست تنها بودیم و یه مقدار زیادی محدودیت داشتیم. با این حال سعی کردیم با امکانات موجود تولد قابل قبولی بگیریم اینم از عکساش: کلی بادکنک صورتی و سفید و بنفش هم به سقف اویزون کردیم ولی نمی دونم چرا اصلا عکس نگرفتیم ازشون؟؟؟ اخرش گفتیم هرکی یادگاری ننویسه، هر چی خورد، گوشت شکمش بشه، انصافا هم همه یادگاری خوبی نوشتن این عکس تقر...
22 مهر 1392

کلی خاطره کلی عکس

باغ پدر جون، هاپوی مورد علاقه بچه ها مینی پارک رنگین کمان بابل مشکات از قلعه خودش به تنهایی میره بالا و سر میخوره از قسمت سرسره برمیگرده بالا!!! خانه کودک تماشا ، با جمعی از دوستای دوست داشتنی داره اندام و میاره رو فرم واسه تولدش :دی بزار ببینم چند کیلومتر دویدم؟! باز این سبحان رفت تو اشپز خونه! نسوزون دست و بالت رو؟!!! دررررررریا. اولین باری که مشکات دریا رو دید. من واقعا شرمنده م که شمالیم ولی بچه م در استانه دو سالگی اولین بار دریا رو دید!     اونم چه جوری؟؟؟ از تهران اومدن دنبالمون ما رو بردن دریا هاهاها. سبحان جون لطفا بازم بیا ما رو ببر دریا رستوران ...
3 مهر 1392
13062 1 11 ادامه مطلب

کیدز کلاب ،اصفهان، ییلاق، عروسی، تولد مصادف با روز دختر

سلام ملوسک نازم با یک تاخیر 1 ماهه برگشتم اولش بگم که این پست زیاد عکس نداره چون مادر جون و پدر جون و فرشته جون که می خواستن برن مسافرت واسه ویزاشون، دوربین ما رو بردن بعدشم رفتن مشهد و بعدشم ما رفتیم اصفهان و تا برگردیم یه ماهی بی دور بین بودیم البته با گوشی بابای عکس انداختیم ولی الان دو ساله که عکسا رو نریخته تو لب تاپ!  باز هم با یه قرار تقریبا یهویی رفتیم کیدز کلاب. البته یه قسمتی از مسیر و با راستین جون و مامانش رفتیم. که مامانش می گفت فرداش سوار ماشین میشدن، راستین دنبال مشکات می گشت. جالبه که شما هم خیلی باستین(راستین) و دوست داری.   متاسفانه اینجا دوربین نداشتیم و زحمت عکسا رو مریم مامان هیراد جون کشیده . ...
18 شهريور 1392

تولد آریامهر+برج میلاد

سلام مشکات خانومم همچنان ماه رمضونه و امسال این گرما و دو سال روزه خواری قبلش، حسابی رسمون و کشید. کلی شیرین شدی و کار های با مزه می کنی!!! جدیدا همش می گی فکر کنم، .... حرفای ما رو تکرار می کنی با بابایی سر تلوزیون دعواتون میشه ، به بابا می گی( تلبزیون نبییین) وقتی هم که من و بابا داریم با هم حرف می زنیم به بابایی می گی (تلبزیون ببین) خخخخ خیلی بلایی! حرف هایی که تو سی دی می زنن و تکرار می کنی و دقیقا می دونی کی و کجا بگی مثلا به من میگی مامان جونمممم، منم دلم برات ضعف میره یا میگی مادر جونم، پدر جونم، رفته بودیم پیش دوستامون، دست یکیشون و گرفتی گفتی بریم خونه عزیز هه هه یه وقتایی می گی خوشحالم هاهاها، منم می گم همیشه خوشح...
14 مرداد 1392

همچنان ماه رمضون

سلام مامانم خوبی؟ اول از کار هات می گم بدشم میریم سراغ عکسا: سی دی بانی نی و خاله ستاره رو خیلی دوست داری و میخکوب میشینی میبینی دایالوگاشون و حفظی و خیلی جاها رو باهاشون می خونی! وقتی من و بابا با هم حرف می زنیم، بهم می گی با بابا حرررف نزن! دلت می خواد فقط با خودت حرف بزنم:دی تا چادر سرم می کنم می گی نماز بخونم، می گی نمااااز بیخونییییم :دی بعدشم کلا زیر چادر من در حال بپر بپر و بازی ای این سری که بابا داشت نماز می خوند، چادر رو بردی، به زووور می گفتی بابا چادور بیزاره!!! چند وقته بابا رو بیروز صدا می کنی خخخخ گاهی وقتا هم می گی بیوز جااان! بابا حسابی کیف می کنه! جدیدا پشت تلفن یه کمی حرف می زنی(اخه قبلا اااصلا پشت تلفن ح...
2 مرداد 1392

خونه هانا جون+ خونه بنیتا جون+ خونه علی جون

سلام مامانی ماه رمضان شروع شده. قبل از شیر گرفتنت رفتم پیش دکتر صدوقی که بپرسم میتونم از شیر بگیرمت یانه؟ فکر می کردم الان می گه نننننننههههه!!! بزار بچه دو سال و کامل بخوره !!!!  اونوقت منم امسال و روزه نمی گیرم .... ولی دکترت گفت می تونستم 5 ماه پیش هم این کار و انجام بدم و آخرین امید منم نا امید شده و امسال روزه گیر شدم :دی روز اول ماه رمضان نیوشا جون و مامانش از اصفهان اومدن تهران و مریم جونی بخاطرش مهمونی داد و ما هم خودمون و چسبوندیم بهشن از غذا هایی که سرو شد و بوش و خورنده هاش نمی گم که روزه م باطل میشه هه ههه ولی عکساش  میزارم خونه هانا جون رهام گندم جون ، سبحان مریم گلی جون ، اوای صفورا جون، مشکات خودم ، هانا...
23 تير 1392