خونه هانا جون+ خونه بنیتا جون+ خونه علی جون
سلام مامانی ماه رمضان شروع شده. قبل از شیر گرفتنت رفتم پیش دکتر صدوقی که بپرسم میتونم از شیر بگیرمت یانه؟
فکر می کردم الان می گه نننننننههههه!!! بزار بچه دو سال و کامل بخوره !!!! اونوقت منم امسال و روزه نمی گیرم ....
ولی دکترت گفت می تونستم 5 ماه پیش هم این کار و انجام بدم و آخرین امید منم نا امید شده و امسال روزه گیر شدم :دی
روز اول ماه رمضان نیوشا جون و مامانش از اصفهان اومدن تهران و مریم جونی بخاطرش مهمونی داد و ما هم خودمون و چسبوندیم بهشن
از غذا هایی که سرو شد و بوش و خورنده هاش نمی گم که روزه م باطل میشه هه ههه
ولی عکساش میزارم
خونه هانا جون
رهام گندم جون ، سبحان مریم گلی جون ، اوای صفورا جون، مشکات خودم ، هانای مریم جون
اینم نیوشا خانم گل که خییلی با نمک بود کاراش مخصوصا حرکات موزون با آهنگش
کلا یه پای عروسی بود از رقصش و سوت سه انگشتیش و اوه اوووه گفتناش
هندونه خورونههههه
من که روزه بودم نخوردم ولی مثثثله اینکه خوشمزه بود
فکر کنم نظر آوا هم همینه
بزنم به تخته رهام هم مثله مشکات قلدره و از پس خودش بر میاد. واسه همین یه کمی با هم درگیر می شدن!
دختر خانومای گل در حال نقاشی کردن
باز هم دختر خانوم های گل در حال نقاشی کردن البته این بار خونه خاله سارا :
الهی فدای اون چشاش . چقدر اون روز بهم مامان می گفتی
این مشکات راه میوفتاد همه پاستل ها رو جمع می کرد تو دستش ! خخخخ
مشکاتم!
آوا جون بنیتا جون هاااا مشکات جون
تو رو خدا دوتا بنیتا رو نگاه! بچه های ما کلا در حال شیطونی و بازی بودن این دو تا عروسک هنوز همونجا نشستن.
من موندم ماماناشون چرا دومی و سوی رو نمیارن ؟
مشکات داره بی بی تی وی میبینه
تو خونه ما ضربه زدن ممنوعه
مشکات هم اینقدر یواش و با احتیاط میزد رو شکلهااا
پادشاهی کردی وسط دو تا مظلوووم
مشکات داره کتاب بی بی انیشتین می خونه واسه بنیتا جونا
البته نمی گذاشتی هیچ کدومشون دست بزنن به کتاب!!!
الهیییی! بنیتا رو! سنگر گرفته! از راه دور می خواد ورق بزنه از دست این مشکات خانوممم
افطار هم رفتیم خونه علی جون! چون شب بود نمی شد تو حیاط برین واسه همین تو خونه رفتین تو استخر
چقدرم با هم پرده بازی کردین . همشم به هوای علی من و صدام می زدی زندایی
اینم اخر شب که معمولا دم ت در میاااد
در حال خوردن نوگل (نوقل). همونی که نیر جون برامون سوغات آورد. خاله ش داره تموم میشه! بسته بعدی رو بفرست بیاد
اینجا ماست خوردی. بهتره بگم ماسک ماست گذاشتی ، رو خودت و لباسات. بابایی به زور اوردتت که عکس بگیرم ازت.
این شد که قیافت این شد