مهمونی خونه ما+عکس کیان+اولین سرم+استخر پارتی دوم
سلام مامان فداش
دو هفته پیش به صورت کاملا یهویی نهیر جون گفت داره میاد تهران
منم گفتم همه بیان خونه مون که همدیگر و ببینیم
حدودا 18 نفر از مامان ها و 18 تا نینی اومدن خونمون. البته خاله نیر نامردی کرد و ارین و نیاورد، عوضش نسترن جون پارمیدا و پارسا رو اورد و یر به یر شدیم :دی
خیلی ها اولین بار بود میومدن و بعضی ها اولین بار بود که من میدیدمشون :دی کلی هم برامون شکلات و سوغات و کادو اوردن و حسابی ما رو شرمنده کردن.
یه استخر پارتی هم رفتیم که تو ادامه مطلب عکساش و میزارم.
البته دومین باره که میریم اینجا ولی اولین باره که عکس گرفتیم :دی
الان داری سی دی با نینی 2 رو میبینه جاهای از شعر رو که بلدی باهاشون می خونی : مثلا میخونن نمره ما بچه ها ...... شما باهاشون می خونی "همیسه بیسته " (همیشه بیسته) !
بعدشم خودم و خودت کلی ذوق می کنیم :دی
یه خبر بد هم امروز یهویی شنیدم. تو فیس بوک بودم که یهو پسر پسر عمه بابام بهم گفت عموم فوت کرده(عمو حسینم) می دونستم مریضه، حالش خیلی بد بود. شک شدم. امیدوارم جاش تو بهشت سبز باشه.
این عکس مهمونیمون که خیلی بهمون خوش گذشت
راستین و از پشت و جلو تو عکسا میشناسی و همش می گی باستین باستین! واسم جالبه چون خیلی پسر اقا و ارومی هست و نمی دونم چه جوری اسمش و یاد گرفتی
اقا سبحان گل، با یه صدای خیلی مهربون و نرم یه سره در حاله حرف زدنه و هرچی بپرسی جواب می ده
پارمیدا خانوم که گوشی خاله صفورا رو گرفته، خواهر پارسا جونه و از شما حدودا دو سال بزرگتره
آوا جونم که دیگه نیاز به معرفی نداره و حسابی اجتماعی و شیرینه.
توی تخت مشکات و پروسه عکاسی با برق خاموش و روشن و کلی افکت هه هه
این پارمیدا یک ژست هایی می گرفت موقع عکس گرفتننننن
اینجا شما نی نی های گل دارین از خودتون پذیرایی می کنین . تقریبا همه تون پف فیل دوست داشتین
الهی، هانا جون غریبی می کرد و ازاده جون یا تو اتاق مشکات بود یا تو کوچه
اون اخرا سی دی سرزمین شادی رو گذاشتم و دیدم این خانوم هانا خانوم که تا حالا چشاش خس گریه بود چه قر های ریزی داره میریزه
دلش طاقت نیاورد و اومد وسط. البته همه پایه بودن ماشالاه
حالا عکسای استخر پارتی که بصورت کاااملا حرفه ای گرفته شد
البته بعد دو ساعت شنا همه تون گشنه تون شده بود و بیسکوییت و نون و خیار خوردین و الللبته اب استخر و به گ.. کشیدین
این هم بعد استخر که نه مشکات توان راه رفتن داره نه مامانش!
منتظریم تا بابا جون بیاد دنبالمون
ای وای این ماله حدودا یه ماه پیشه شما دو روز شکمت اسهال رفت روز سوم که اومدیم شمال، توی امل یه استفراغ شدددید داشتی
منم اژانس گرفتم و رفتم بابل . چون ساعت 2 عصر بود و نمیشد ببرمت پیش دکتر صدوقی، بردمت درمانگاه احیا. دکتر اطفالتون نبود و دکتر عمومی ویزیتت کرد. گفت باید سرم سوارت کنیم یه امپولم توش ریخت و یه شربت گنده هم دادن
کااااااش نمی رفتم پیشش، بعد دکتر 3-4 ساعت خوب بودی و دوباره اسهال شدید شروع شد و یه استفراغ دیگه
صبح اول وقت رفتیم پیش دکتر صدوقی: گفت اصلا نیاز به سرم نبود ، فقط هر 5 دقیقه یه قاشق اب جوشیده بدم بهت البته 3 ساعت بعد از استفراغ. غذا هم کته با ماست و سوپ بدون چربی و اب سیب یا خود سیب
گفت اصلا هم بهت اصرار نکنم که غذا بخوری. نمی دونم چه حکمتیه شما هم مثله من پیش دکتر مورد علاقه ت میری خوب میشی
ایشالاه که هیچ نی نی ای هیچوقت مریض نشه
مامان فدای لب گزیدنت بشه خیلی خانوم بودی یه کوچولو گریه کردی و موقع وصل کردن سرم به خانومه می گفتی عمع نکن، درددد ف می سوزه!
بعدشم به پیشنهاد پرستار رو پا گذاشتمت و یه ساعت خوابیدی. رو شکمت هم پتوت و گذاشتم که گرم شه
اینجا دنور ه ، خونه کیان کیان برف و ببین !
اینم خوده خودشه. عکس فائزه جون و کات کردمو چون نمی دونستم دوست داره عکسش و بزارم تو وبلاگ یا نه
راستی این عید سال 92 هست
این هم عکس خاطره برانگیزیه که همه دوسش داریم
فکر کنم سیزده بدر 91 باشه تو باغ پدر جون