همچنان ماه رمضون
سلام مامانم
خوبی؟
اول از کار هات می گم بدشم میریم سراغ عکسا:
سی دی بانی نی و خاله ستاره رو خیلی دوست داری و میخکوب میشینی میبینی
دایالوگاشون و حفظی و خیلی جاها رو باهاشون می خونی!
وقتی من و بابا با هم حرف می زنیم، بهم می گی با بابا حرررف نزن! دلت می خواد فقط با خودت حرف بزنم:دی
تا چادر سرم می کنم می گی نماز بخونم، می گی نمااااز بیخونییییم :دی بعدشم کلا زیر چادر من در حال بپر بپر و بازی ای
این سری که بابا داشت نماز می خوند، چادر رو بردی، به زووور می گفتی بابا چادور بیزاره!!!
چند وقته بابا رو بیروز صدا می کنی خخخخ گاهی وقتا هم می گی بیوز جااان! بابا حسابی کیف می کنه!
جدیدا پشت تلفن یه کمی حرف می زنی(اخه قبلا اااصلا پشت تلفن حرف نمی زدی)
این کلمات انگلیسی رو هم بلدی
هلو هااریو (هاباریو) تنکیو ( تنکیو رو با لحجه اسیای شرقی ها می گی به ای لاو یو هم می گی هابیلیووو بعدشم خودت می خندی
علی جون کادوی تولدت و پیش پیش داد. بعلههه یه سه چرخه سبد دار سایبون دار انگ دخترونه دار هه هه. صورتی و بنفشم هست. خیلی دوسش داری نصف وقتت و اونجا می گذرونی ، خیلی وقتا روش میشینی و از اونجا تلوزیون می بینی. می خوای جابجاش کنی می گی بیا عجییجم (عزیم) اموزم بهش می گفتی عروسکم هه هه ! خیلی با حاله . مرسی علی حون، ایشالاه جبران کنیم.
بزار از اول شروع کنم اینجا بابل، نیمه شعبان، تو خیابون، شربت خورونه هه ههه
بهی جون مامان امین محمد دو تا عکس خیلی باحال از شما و امین بهم داد که خیلی باحاله ماله خونه خودمونه
خیللللی باحاله به چی اینجوری نگاه می کنه بمااااند !!!
اینم از وبلاگ ارین مارالیم گرفتم. واااقعا جاش خالی بود
بقیه تو ادامه مطلب
این جا خونه مامان بزرگمه بعد مراسم 7 عمو حسین رفته بودیم اونجا
اینا هم یسنا جون و مهرآسا جون
اسمارتیز خودت و فشنگی خوردی حالا از ظرف مهرآسا داری بر میداری
یادش بخیر ما هم کوچیک بودیم و کلی اینجا خوش می گذروندیم
اینجا خونه مادر جونه ابوالفضل خواب بود رفتی پیشش
بعد ابویی صدام کرد گفت که بیام ازتون عکس بگیرم :دی
قربونه خنده هاتوووووون
قبلا با هم مینشستین تو ماشین ولی الان جا نمیشین، اینجوری میشینین
این پارسال:
اینم امسال
مثله این دختر لاتتا رو پنجره میشینی:
یه روووووز جمعه: یه برنامه یهویی .
خانه بازی توت فرنگی
من و یاسی جون اول رسیدیم بعدشم شیما جون و مریم جون و سیما جون :دی
خیلی خوش گذشت
اینم استخر کشوری با جمع کثیری از دوستان
همه کلی عکس انداختن ولی شما چون راضی به استخر کودکان نبودی، رفتیم استخر بزرگسالان ، شمام خیلی شیک دست غریق نجات و گرفتی باهاش رفتی تو اب
مامان لباش وووووو
این عکسا رو صفورا جون و شیما جون زحمت کشیدن بخار ما گرفتن :دی مرسی :*
ههههییییی کاش نمی رفتیم یک حساسیت ناااجور زدی فرداش که احتمالا از کلر اب بود
بگذرد که چه کشیدیم ولی دیگه عمرا پام و تو اون استخر بزارم
بالاخره 31 تیر هم تموم شد و بابایی یه کم سرش خلوت تر شد. واسه همین امشب شام رفتیم بیرون و برگشتنی تو 7حوض که قدم میزدیم، یه اقایی داشت عروسک هایی که ساخت و پخش می کرد رو زمین که بفروشه، تو بدو بدو رفتی سمت یکیش و گفتی <<بابا>> واااای من و داری، مردم از خنده ، خلاصه اون و برات خریدیم و تو اینقدر دوسش داشتی که کل راه بغلش کردی، اقا هه هم اینقدر از تو خوشش اومده بود که یه کوچولوش و هم بهت هدیه داد.
حالا می گفتی اون و نمی خوام ، گوگول و می خوام (منظورت همون بابا ی سابق بود) عکسش و بعدا میزارم اینجا
حالا نشوندمت عکس بگیرم ، می گی تاتی کوچولوووو (کتابی که کوروش جون واست گرفته)
هیچی دیگه با اونم عکس انداختیمف یعنی مشکات عااااشق این کتابه مرسی کوروش جون:*