مشکاتمشکات، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 20 روز سن داره

نور زندگی ما

کادو هایی که زحمت کشیدن واست اوردن

مادری، این لباس هایی که میبینی من از ٥ سال پیش ( یعنی اون موقع که هنوز عروسی نکرده بودم) با عششششق برات گرفتم آخه من مطمئن بودم بچه ام دختره  آخه من عاشق دخترم اینقدر مطمئن بودم و این و ابراز می کردم ، هرکی  مسافرت می رفت برای شمام لباس دخترونه میاورد  البته تو این پست کادو ها رو می زارم ولباس هایی که فائزه جون و دایی حامد زحمت کشیدن براات خریدن و فرستادن این تاپ و شلوارک رو خاله هدی به همراه ٤٠ تا کتاب که توی صفحه اول همشون برات یادگاری نوشته امسال بهت عیدی داد. این شلوار پیش بند دار و فکر کنم ٤ سال پیش برات دوخت ( خاله هدی خیلی خیاطیش خوبه، لباس جشن حنا بندون منم خودش دوخته)    این بلوز و شلوار...
21 آذر 1391

سومین چهارمین و پنجمین دندون

خیلی وقت بود دوتا دندون بالا اذیتت می کرد و لثه ت هم ورم داشت بالاخره دیروز در اومد چقدر این چند وقته شکم روی داشتی و من بعد تو دلم واسه مای بیبی های ٥٠ تومنیت میسوخت   البته یه ماهیه هاگیز و شروع کردیم من که خیلی راضیم ازش داشت یادم می رفت دندون های بالا دوتاش و با هم در اوردی شبش هم دیدم پایین سمت راستت یکی دیگه هم جوونه زده   مامان قربونت بره خیلی اذیت شدی   این روز ها تمرین پریدن می کنی حسابی رقاص شدی: یه دست بالا یه دست رو برو از مچ می چرخونی گردنت و کج می کنی لبخند می زی بالا و پایین می منی گاهی هم دور خودت می چرخی. یعنی این وقتا می خوام بخورمتتتتتت تمرین پریدن می کنی رو پنجه وای میستی و راه میری. ع...
30 آبان 1391

تولد گروهی play house

سلام عشقم امروز روز تولد گروهی بود کلی از دوستات اومدن، کلی هاشونم نشد که بیان جاشون واقعا خالی حسابی کیف کردی مادر. تا می گرفتمت، می گفتی "باجی باجی" به سر سره می گفتی بازی ههه هه یه کامیون و گرفته بودی و به قول بابات رالی می رفتی. هر کی هم هر چی می گرفت شما همون و می خواستی. رادین و صداش می زدی (رادییییی) ارتا رو هم همین طور. امیر و هم صدا می زدی ولی تو جمع امیر نداشتیم به من و بابایی هم خیلی خوش گذشت، دوستای گلم و دیدم، نه که تولد هم نگرفتیم برات، این جا خیلی بهمون چسبید. دست همه مامان های گلللل درد نکنه که یاری کردن تا این تولد برگزار بشه ماماااااان! هرچی دنبال کابل دوربین می گردم، پیداش نمی کنم. نم...
23 آبان 1391

روز کودک مبارک

امروز صبح آقا جون زنگ زد روز کودک و تبریک گفت شب هم عزیز زنگ زد. من که از همه جا بی خبر بودم مادر ! ببخشید! دیروز من و دخترم باتفاق رفتیم بیرون . رفتیم نونوایی، سر راه یه ببعی دیدیم. کلی ذوق کردی و همش خودت و پرت می کردی سمتش. 3تا نون گرفتیم شد 1900 بعد همین مسیر و برگشتیم. تو کل مسیر بع بع کردی برگشتنی بغل یه خانمی، سگ دیدیم حالا هی می گفتی آپپپپ آپپپپ دوباره اومدیم پیش ببعی که جلوی قصابی بود، رفتیم گوشت خریدیم کیلویی 24 تومن. فکر کن!!! غروبی کتاب "دادا تو فصل پاییز" و می خوندم برات، کتاب و ازم گرفتی، شروع کردی به آواز خوندن: دادااا داداااا اولین جمله ت رو هم 3 روز پیش گفتی: بابایی از ماشین پیاده شد، شمام ...
18 مهر 1391

لباس های جدید

فائزه جون سری جدید لباس هات  و فرستاد مامان. خیلی خوشگلن. دست گلش درد نکنه. مرسی از فائزه جون و دایی حامد و کیان گلی که خیلی دوسش داریم. این و اول ببین، واسه ابوالفضل فرستادن. عااااشقشه. پ.شیدش، پرید رو دیوار، با گریه گفت ماماااان، من نمی تونم از دیوار بالا بررررم. همش سعی می کرد از دستاش تور بفرسته . هههه هههه   اینم لباس های دخترم: این پیراهن و ژاکت کارترز ه عاشق این ترکیبم اینم خیلی خوشگله نه؟ قیمتشم خیلی خوشگله: 64 دلار، اونم با دلار 2300 ای (البته فائزه جون تو آف گرفت برامون. فکر کنم 34 دلار بود) فائزه جون ایمیل زد گفت 14 دلار گرفته. اونجام حراج می کنن، اینجام حراج می زنن. چیییشششش این ب...
18 مهر 1391

شهمیرزاد

پنج شنبه هفته پیش رفتیم شهمیرزاد ییلاق مامان فرشته جون (خانم دایی هومن) شهر با صفاییه از اون با صفا تر، مردمشن. یه دایی داره این فرشته جون ، که یه دنیااااا می ارزه. ما که توسکا خانم، دخترش و ، ندیدیم، ولی خوش به حالش که باباش از دهنش توسکا نمی افته.  بابایی چون کارش این روزا خیلی زیاده با ما نیومد، ولی سوغاتی رو بهش رسوندیم، نمی گم که بعدا می خونی دلت آب نشه! عکس ها طبق معمول بیشترشون تو دوربین خاله هدی ان. من همین چند تا عکسی که دارم و می زارم: دیگه احتیا به مبل نداری که بایستی، چند ثانیه میایستی . حتی دوبار دو سه قدم هم برداشتی با اون همه شیطنت، وقتی می خوابی خیلی مظلوم می شی، مثل فرشته ها: ...
29 شهريور 1391