سیزده بدررررر
سلام طلا طلای من
بعد تعطیلات کسل کننده با یه سیزده بدر توووپ سال جدید و شروع کردیم
13 بدر با عمو ها و عمه و بقیه فامیل رفتیم جنگل امل، نزدیک امامزاده عبدالله
یه عده صبح ساعت 5 رفتن جا گرفتن
من و شما و بابا و مادر بزرگ بابا، به عنوان تتمه گروه ساعت 13:30 به بقیه ملحق شدیم
البته ما ساعت 11 بیدار شدیم ولی حدودا 1 ساعت تو ترافیک مسیری بودیم که کلا 10 دقیقه هم نباید طول می کشید
تا ساعت 10 شب هم اونجا بودیم و حسسسسابی خوش گذروندیم
بقیه ش و تو ادامه مطلب با عکس تعریف می کنم
اینجا بودیم مادر
مشکات! کفشات و پوشیدی و کلی بازی و کردی. چقدر من از دیدن بازیت لذت بردم مادر!
به حرف کسی هم گوش نمی دادی هه هه.
این دخترمه، با عینک، و اندکی عشوه
اونجا یه اسب و دیدی و کلی ذوق کردی. اخر شب دیدیم که یه اقایی اسبش و اورده بود که کاهو ها رو بخوره، ما هم از فرصت سو استفاده کردم که سوارت کنیم
عمو مجتبی سوار شد که شما رو هم بگیره بغلش ولی اسبه زین و ... نداشت، زود اومد پایین :دی
مجبور شدم خودم سوار شم
همین که سوار شدیم، به آقاهه اشاره زدی ، گفتی آگا! بیا
بعد که اومد جلو بهش گفتی اجینا (از اینا) بعد از پفکی که دستش بود یه مشت برداشتی
داشتیم می مردیم از خنده
ماشالاه خجالتیه دخترم خخخخخ
این شب قبل خونه عمو مصطفی هست
پشت کامیون امیرحسین دراز کشیدی و عمه تکونت می داد که مثلا بخوابی
بزار تا اینجا که اومدیم از سفره 7سین خوشگل و دختر نازم هم عکس بزارم :دی
فکر کنم تو پست قبل نوشته بودم که لحظه تحویل سال خواب داشتی و کلی بد اخلاق بودی
به پیشنهاد عمه سفره رو توی شومینه انداختیم
این منشی جدیده باباشه هه ههه
رفته تو اتاق کار بابایی ، کوتاه هم نمیااااد
اینجا خونه مادر جونه. شما و مادر جون هر روز میرین تو حیاط و به گل ها سر میزنین، بو می کنین و کیف می کنین
به نظر میاد مثله مادر جون گل دوستی
یادم رفت بگم: تو حیاط که می رین، حتماااا تاب سواری می کنی
و البته ماشین دوچرخه ابوالفضل رو هم بی نصیب نمی زاری
جالبه که اصلا نمی ترسی