مشکاتمشکات، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 21 روز سن داره

نور زندگی ما

عید را چگونه گذراندید؟

1392/1/19 13:56
نویسنده : مامان حدیث
9,251 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

می خوام از عید و تعطیلات امسال بگم

روز اول یا به عبارتی اخرین روز سال کبیسه 91 رو تو خونه سفره انداختیم و سر سفره 7 سین سال و تحویل کردیم

من که رفتم بیرون سال و تحویل کنم، در و که باز کردم با یه دختر گریه و یه دماغ اویزون مواجه شدم . مشکات و می گم ، نمی دونم چرا خواب داشت و من که از در رفتم بیرون زد زیر گریه

از همون نگاه اول دلم شک زد که امسال .... به به

خلاصه اخر شب ساعت 12 راه افتادیم سمت آمل: نزدیکای صبح رسیدیم و عید دیدنی ها از خونه آقا جون شروع شد. شبش از ساعت 9 نق نق کردی و دیدم که بعله انگاری داری تب می کنی. فکر می کردم از دندونت باشه

ساعت به 12 نکشید که دیدم از تب داری می سوزی. خوابیدن اومدیم بابل که فردا ببرمت دکتر. کل شب وبا شیاف تب بر  گذروندیم و صبح رفتیم دکتر و فهمیدم ویروسیه

بازم مریضی بازم تب

دارم از امل زده میشم . خدایا یعنی از اول عمرش مشکات هرچی مریضی گرفت، از اون روزی شروع شد که اومدیم آمل. 3 روزه اول و مشکات نق زد و تو تب سوخت ومنم به خودم فحش دادم که چرا اومدم شمال

روزه 5 م با مامانم اینا رفتیم آمل که اونا هم دید و باز دید داشته باشن، فهمیدم که بعله! حدس بنده درسته مشکات ویروس و از عمو سیروسش گرفته. مطمئنم که عموشم نمی دونست ویروسیه ، اگه می دونست نزدیک مشکات نمیومد!

ولی چه کنیم که دردسر و مکافاتش ماله منه!!!

بابایی هم از روز 4 م رفت دفترشون. چون 6 تا استعلام دارایی بود که باید جواب می دادن. تا خود 12 هم کار دارن.

ما هم اکثر عید دیدنی های فامیل ها رو با پدر جون اینا رفتیم.

این بود از عید 92 ما :دی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامی وانیا
11 فروردین 92 8:27
ایشالاه بلا به دورباشه و این اولین و اخرین بیماریت تو سال 92باشه عزیزم و همیشه سالم و سرحال ببینیمت سال خوبی برات ارزو میکنم


مرسی عزیزم
برای شما هم بهترین ها رو ارزو می کنم
الناز مامان بنیا
22 فروردین 92 9:39
یعنی میشه داستان تب تموم شه خدایا به ما رحم کن


آخی
ببخشید که یاد خاطرات بدت افتادی
ولی واقعاااااا. کی تموم میشه؟!