عكس آتليه+31/2/92
سلام طلا طلاي من
امروز اخرين روز ارديبهشته، ماهي كه من خيييلي دوسش دارم.
دو سه روزي هست كه اومديم بابل ، البته بدون بابايي. پدر جون و مادر جون اومده بودن تهران، ما هم باهاشون فرار كرديم هه هه. تقريبا 3 هفته شايدم بيشتر بود كه تهران بوديم.
دوره پر مهموني بود :دي ديگه همش من و شما توي اشپزخونه بوديم. يه كم نياز به استراحت داشتيم.و لذااااا، فرار كرديم . البته خدا بخواد بابايي امشب كارش تموم ميشه و مياد.
قول عكساي اتليه ت و داده بودم اينم از اين:
ببخشيداااااااااا اسپند دم دست ندارين، صلوات يادتون نره
يادم رفت بگم . عكس ها رو آتليه نازنين گرفتيم
آخ كه يادم مياد سر اين عكس چقدر گريه كردي، دلم مي خواد سرم و بكوبم به ديواااار
اينم عكس اخر مشكات و ابوالفضل جون : البته عينكت و هرچي خواستم بزارم به چشات نذاشتي.
قبلا گفته بودم. لازم مي دونم بازم بگم اين سري تو اتليه خيلي اذيت كردي
1:45 دقيقه توي اتليه بوديم، سه بار خانم عكاس رفت بيرون كه باشير ساكتت كردم، با كلي خوراكي و ... گولت زديم تا بتونيم اين 5 تا عكس و بگيريم البته يه ژست ديگه هم داشتي كه اينقدر عنق بودي تو اون ژست، اصلا چاپ هم نكردمش