مشکاتمشکات، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 19 روز سن داره

نور زندگی ما

13/3/91 (هفت حوض)

مشکاتم امروز با آتنا جون قرار گذاشتیم 7 حوض. اخه من خاطراتت و از قبل این که به دنیا بیای تو دفتر مینوشتم، الان دفتره پر شده، می خوام یه دفتر دیگه برات بگیرم. از شهر کتاب یه دفتر با برگه یدکی گرفتم. وسط حوض ها بچه اب بازی مکردن، شمام اونا رو میدیدی کلی ذوق میکردی و می خواستی بری وسط ههه هههه شب قبل مائده جون مامان پرنیا طلا دعوام کرد گفت حدیث چرا واسه مشکات وبلاگ درست نمی کنی؟ بعدا بچه بزرگ میشه میبینه دوستاش وب دارن، خودش نداره، ناراحت میشه! گفتم تو فکرشم، یکی باید هلم بده ههه ههه اونم هلم داد ، گفت بزار دنده 2 فرداش دیدم زینب جون مامی محمد رضا خان تو کلوپه، اونم تازگی ها وب ساخته واسه پسرش. ازش کمک خواستم و گام به گام با زینب، و...
16 خرداد 1391

15/3/91 (قم)

سلام مشکاتم دیشب که با خاله فاطمه بابایی حرف میزدیم ، می خواسن برن قم. بابایی پرسید بریم گفتم اوکی قرار بود ٦.٣٠ باشیم خونشون ٨.٣٠ بودیم هه ههه خواب موندیم. خلاصه راه افتادیم وسط راه وایسادیم ساعت ١٠ ای خوردیم که اونجا ازت عکس انداختم. بعدشم مستقیم رفتیم حرم حضرت معصومه(ع)، زیارت کردیم ولی چون نگه داشتن شما و چادر  و کیف و ... برام سخت بود، نتونستم ازت عکس بندازم. خسته شده بودی از صبح تو بغل اگه نه میرفتیم جمکران! واسه نهار رفتیم رستوران نیاوران و همونجا هم سوهان خودکار گرفتیم. برگشتنی رفتیم بهشت زهرا، واسه پدر عمو مجید فاتحه دادیم و گازش و بگیر اومدیم خونه. خسته شده بودی گلم، حسابی خوابت میومد، حمومت کردیم&nb...
15 خرداد 1391

23/11/89 (اومدی تو دلم هااا )

امروز ساعت 11 نوبت دکتر دارم تو صارم باید جواب ازمایشاتم رو ببرم. بگذریم که تا ساعت 2 نشستم، ولی خدا رو شکر دکترم گفت همه چی خوبه! تازه گفت به همه بیماری های عفونی مصونیت دارم. چون همه شو تو بچگی گرفتم . 28 ام هم نوبت دندون پزشکی دارم. خلاصه بگم که حساب منتظرتیم گلی   بعد ها فهمیدم که این روزا داشتی تو دلم جات و محک میکردی ولی من که نمی دونستم ههه هههه ...
12 خرداد 1391

27/11/89 (پام ضرب دید)

دیشب بابا بهروز قرار بود از شمال بیادو من تو خونه منتظرش بودم.حدود ساعت 8 شب،از جاده فیروزکوه راه افتاد. منم تقریبا بیکار بودم. چون لب ناپ نداشتم. خلاصه حمام کردم،جارو کشیدم،خرید کردم،شام هم ماکارونی و یالاد الویه درست کردم ساعت 11:15 بود و بهروز هنوز نیومد،یهو یه آهنگ که فکر کنم آذری از تی وی پرشیا1 پخش شد، از منصور منم پریدم وسط، حالا نرقص، کی برقص! اونم مدل ابوالفضل خاله هدی! یهو از پام سه چهار بار صدای تق تق اومد. شبش درد گرفت. فرداش کبود شد.حالا هم من تقریبا لنگ می زنم راه میرم. اینا همه از بیکاریه ...
12 خرداد 1391

6/11/89

خلاصه ما برگشتیم از مالزی اون هوای گرم و استوایی اونجا.... تهران پوشیده از برفففف، همه جا حسابی سفید شده بود بعد 2 روز هر دومون حسابی سرما خوردیم.   از سفر همین قدر میگم که اول رفتیم پینانگ بعد لنگکائی بعدشم کوالالامپور بعدش پوتراجایا حسسسابی بهمون خوش گذشت.    
12 خرداد 1391

14/10/89

سلام کوچولو نمی دونم بهت گفتم با نه، من و بابا رفتیم گوشی خریدیم یهhtc smart صورتی واسه من یه htc wild fire واسه بابایی 230 و 380 بود خیلی خوشگلن   دیروز ماشین و برداشتم رفتم آژانس صدر گیتی، تو الهیه، واسه مالزی قرارداد بستم ایشالاه که 19 این ماه فکر کنم 9/jan بشه، پرواز داریم کلی عکس میگیرم بعدا نشونت میدم   امروز داشتم آشپزخونه رو تمیز میکردم.خسته شدم،تازه،آشپزخونه که تمیز کردنش کار یه روزدو روز نیست! می دونی غصه ام از چی؟ شما که بیای، ما قراره این خونه رو بدیم اجاره بریم یه بزرگتر فکر کن،من با اون وضع بخوام اونجا رو تمیز کنم. ولی حتما از اینجا بهتره ...
12 خرداد 1391

7/10/89

سلام بادومم میگن بچه با خودش خیر وبرکت میاره! اما نمی دونستم که حتی اسمش هم برکت رو به خونه میاره !!! یکشنبه 5 دی موبایلم زنگ خورد، پرسیدن شما با شبکه ما تماس گرفتی؟ گفتم بله، برنده شده بودم. از شرکت پویا ورزش یه اتوی مو کوچولو، بابلیس، شانه جادویی، کیف لوازم آرایش و... راستی 10/10 تولد امیر حسین ه (آممم، میشه پسر عمو ) امروز با خاله فاطمه بابا میرم امام حسین که براش کادو بگیرم.   اون تور مسافرتی که می خواستیم بگیریم فقط مالزی شد، سنگاپور کنسل شد. چون من باید پاسپورتم و تمدید میکردم و بخاطر اشتباه اون سرهنگه کارش طول کشید و نیومد سنگاپورم ویزا می خواد و ما زمان نداریم   واسه 20 ام همین ماه تور...
12 خرداد 1391

1/10/1389

سلام نی نی امروز به طور جدی دست به کار شدیم واسه اینکه به جمع ما (من و بابا بهروز) اضافه بشی. امروز ساعت 9 صبح تو بیمارستان صارم، با خانم دکتر نادری وقت داشتم. 13.400 ویزیت و 15.900 هزینه کاشت سرویکس و کلی آزمایش که 142 تومن پول اونا شد. چیشششش بدون باش! کوچولو! کلی خون ازم گرفت  و یه ظرف واسه آز ادرار ماه آینده هم باید جواب آزمایشات و ببرم بیمارستان که نشون دکترت بدم.   می بخشی که به اسم صدات نمی کنم! چند تا دلیل داره: 1-هنوز معلوم نیست که دختری یا پسری(گرچه، حتما دختری) 2-بابات از اسمایی که من انتخاب می کنم زیاد خوشش نمیادد.   بزار لیست اسم ها رو بزارم: بهنود :فرز...
12 خرداد 1391

به نام خدا

سلام عشقم اول با نام خدا شروع میکنم که همیشه فرشته های مهربونش و میفرسته که مواظب شما فرشته کوچولوی ما باشن ممنونم از خدا که یه دختر ناز و عسلی بهم داد امیدوارم همیشه به یاد خدا باشی و فقط از خودش کمک بخوای.   امروز دیگه جدی جدی تصمیم گرفتم که وبلاگت و درست کنم. البته از قبل به دنیا اومدنت یعنی از روزی که تصمیم گرفتیم که از خدا بخوایم شما رو به ما بده ، من تمام خاطرات و مینوشتم.   حالا اون خاطرات و وارد میکنم به وبلاگت که ماندگار تر شه! ...
11 خرداد 1391

18/1/90

سلام نی نی خوشگلم اول بگم چرا این قدر فاصله افتاد: چون قبل از جشن فائزه جون که رفتم شمال، تازه اومدم تهران. یعنی 16 ام. جات که خالی نبود، چون همه جا بودی راستی ، اولین عیدی رو مامان بزرگ (مامان پدر جون) بهت داد. اخه اختلال حواس پیدا کرده، فکر می کرد من بچه دارم . از فامیل های پدریم هنوز کسی نمی دونه باردارم! فامیل های مادری هم سرشن فائزه جون فهمیدن. 13 بدر و مثل همیشه با خانم رمضانی اینا بودیم. مثل همیشه خوش گذشت. از اونجایی که من فکر می کردم شما 10/10 شکل گرفته باشی،توی عید باید کمتر از دو ماهت می شد ولی فضای زیادی از شکمم گرفتی. همه می خوان دلداریم بدن، می گن چون قبلا اصلا شکم نداشتی، الان خیلی به چشم میاد راستش و بخ...
18 فروردين 1390