18/1/90
سلام نی نی خوشگلم
اول بگم چرا این قدر فاصله افتاد: چون قبل از جشن فائزه جون که رفتم شمال، تازه اومدم تهران. یعنی 16 ام. جات که خالی نبود، چون همه جا بودی
راستی ، اولین عیدی رو مامان بزرگ (مامان پدر جون) بهت داد. اخه اختلال حواس پیدا کرده، فکر می کرد من بچه دارم. از فامیل های پدریم هنوز کسی نمی دونه باردارم! فامیل های مادری هم سرشن فائزه جون فهمیدن.
13 بدر و مثل همیشه با خانم رمضانی اینا بودیم. مثل همیشه خوش گذشت.
از اونجایی که من فکر می کردم شما 10/10 شکل گرفته باشی،توی عید باید کمتر از دو ماهت می شد ولی فضای زیادی از شکمم گرفتی. همه می خوان دلداریم بدن، می گن چون قبلا اصلا شکم نداشتی، الان خیلی به چشم میاد
راستش و بخوای من خیلی می ترسیدم که دو قلو باشی، (با اینکه اصصصصلا تو فامیل دو قلو نداریم) واسه همین 15 ام رفتم سونو گرافی دکتر نژادقلی
دستای کوچولوت و دیدم مادررررر سر و ته هم بودی، بس که بازیگوشی. صدای قلبت رو هم گذاشت رو بلند گو: 72 روزت که بود، قلبت 128 تا میزد. مثه یه گنجشک! تازهف 3.45 cm هم قدت بود طلا
منم که مثل همیشه شکمو و خوابالو. اسسسسسیرم، همش گشنمه
دو روزی که اومدیم تهران، غذا رو از رستوران می گیریم. چون اگه بخوام درست کنم حالم بد میشه، هیچی هم نمی تونم بخورم.
امشب خونه آقا مجید بودیم، شام. خدا خاله فاطمه رو خیر بده، کلی غذا واسه فردام داد سوپ خامه هم درست کرد که فوق العاده بود. چقدر دلم سوپ می خواست
دو تا لباس گپ برات از روبروی دریا کنار گرفتم. بپوشی ناز بشی
عکس سونو گرافیت و نشون ابوالفضل دادم، کلی ذوق کرد. نفهمید چیه ولی نازت داد: گفت: ای ی ی فدااااااا (خاله غرش و بخورههه)