مشکاتمشکات، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 19 روز سن داره

نور زندگی ما

18/12/89

سلام طلا طلای من چند روزیه خونه مادر جونیم،جمعه عقد فرشته جونه. آریان شبنم جونم قرار بود اردیبهشت به دنیا بیاد، دو روز پیش به دنیا اومد.اینجا خیلی بهمون خوش میگذره. مثل چی میخوریم ههه ههه هفته دیگه جشن فائزه جونه بعدش میره پیش دایی حامد جون.مادر جون یه روز قبلش تو خونه یه جشن میگیره که بزن برقص کنیم هه هه. دیروز اسم ماهی و اوردم، پدر جون رفت لب دیا واست ماهی سفید گرفت خدا رو شکر اشتهام خیلی خوبه، بابات میگه چند وقت دیگه باید به شکمم شلنگ وصل کنه ههه ههه. آخه مصرفت رفته بالا مادر! به خاطر شما خیلی چیزا میخورم شکر سرخ، سیب، ..... به قول دوست مادر جون با عشق می خورم ، فقط به خاطر تووو ...
18 اسفند 1389

10/12/89 (تودیگه واقعی شدی!)

سلام نینیییی تو دیگه واقعی شدی چند روزی بود که احساست می کردم. واسه همینرفتم یه بی بی چک گرفتم. در کمال تعجب دو تا خط دیدم. به کسی چیزی نگفتم. فردا دوباره امتحان کردم دیدم بعععله بازم دو تا خط جوابش مثبت بود ، فکر کن کجا ها میشه شما ها رو پیدا کرد هه ههه من بابل بودم و بابایی تهران بهش اس ام اس دادم گفتم فکر کنم تو دلمی. فقط نوشت ایشالاه خیره. آخه من همیشه از این شوخی ها می کنم. وایسادم بیام تهران آز بدم. ساعت 6.30 رفتیم dvd player و از تعمیر گاه گرفتیم . بعد هم جواب ازمایش هوراااااااااااااااا تو اومدی ..... :D اول به زنعمو زهرات گفتم که شیرینیش و پس بدم ههه هههه از ساعت 10.30 شب تماس ها شروع شد فئزه...
10 اسفند 1389