مشکاتمشکات، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 20 روز سن داره

نور زندگی ما

27/11/89 (پام ضرب دید)

1391/3/12 20:46
نویسنده : مامان حدیث
508 بازدید
اشتراک گذاری

دیشب بابا بهروز قرار بود از شمال بیادو من تو خونه منتظرش بودم.حدود ساعت 8 شب،از جاده فیروزکوه راه افتاد. منم تقریبا بیکار بودم. چون لب ناپ نداشتم.

خلاصه حمام کردم،جارو کشیدم،خرید کردم،شام هم ماکارونی و یالاد الویه درست کردمگاوچران

ساعت 11:15 بود و بهروز هنوز نیومد،یهو یه آهنگ که فکر کنم آذری از تی وی پرشیا1 پخش شد، از منصور

منم پریدم وسط، حالا نرقص، کی برقص!

اونم مدل ابوالفضل خاله هدی!

یهو از پام سه چهار بار صدای تق تق اومد. شبش درد گرفت. فرداش کبود شد.حالا هم من تقریبا لنگ می زنم راه میرم.

اینا همه از بیکاریهنیشخند

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

نهیر
13 خرداد 91 0:48
اولین نظر رو میدم به وبلاگت
ههههههههههه مردم از خنده حدیث تنهایی خونه با شکم قلمبه آذری رقصیدی حتما خیلی ذوقت امده بود ی
وبلاگ گل دخترمون مبارک
هههه

ههههه هه ه نه بابا شکمم هنوز معلوم نبود کهه
باباشم که پایه نیست هه ههه
مرسی خاله :دی
زینب مامان محمد رضا
14 خرداد 91 0:42
هدیس قشنگ ترین ودوستداشتنی ترین عکس وگذاشتی عاشقشم بااین عکس قشنگش =D
مرسی زینب جووون
اینقدر مشکات خانم این دو روزی بد خلقی کرد نتونستم چیزی تو وبلاگش بنویسم
فردا داریم میریم قم
ایشالاه اونجا ازش عکس میندازم و میذارم تو وبلاگش
بازم مرسی خاله اش