مشکاتمشکات، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 21 روز سن داره

نور زندگی ما

15/3/91 (قم)

1391/3/15 20:10
نویسنده : مامان حدیث
572 بازدید
اشتراک گذاری

سلام مشکاتم

دیشب که با خاله فاطمه بابایی حرف میزدیم ، می خواسن برن قم. بابایی پرسید بریم گفتم اوکیچشمک

قرار بود ٦.٣٠ باشیم خونشون ٨.٣٠ بودیم هه ههه خواب موندیم.

خلاصه راه افتادیم وسط راه وایسادیم ساعت ١٠ ای خوردیم که اونجا ازت عکس انداختم. بعدشم مستقیم رفتیم حرم حضرت معصومه(ع)، زیارت کردیم ولی چون نگه داشتن شما و چادر  و کیف و ... برام سخت بود، نتونستم ازت عکس بندازم. خسته شده بودی از صبح تو بغل اگه نه میرفتیم جمکران!

واسه نهار رفتیم رستوران نیاوران و همونجا هم سوهان خودکار گرفتیم.

برگشتنی رفتیم بهشت زهرا، واسه پدر عمو مجید فاتحه دادیم و گازش و بگیر اومدیم خونه.

خسته شده بودی گلم، حسابی خوابت میومد، حمومت کردیم ، زودی خوابیدی.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

زهرا مامان مه سما
15 خرداد 91 20:33
ویییییییییییییییی خاله بخورتت با این کلاه عشم من


مرسی خالهههه
قابل نداره:دی
زینب مامان محمد رضا
16 خرداد 91 0:39


زیارت قبول زائر بهشتی


مرسی خاله، از طرف شمام زیارت کردم ایشالاه قسمت شما بشه
الناز(مامان بنیا
17 خرداد 91 13:07
چه جیگری


مرسی ارزو جون لطف داری :دی