15/3/91 (قم)
سلام مشکاتم
دیشب که با خاله فاطمه بابایی حرف میزدیم ، می خواسن برن قم. بابایی پرسید بریم گفتم اوکی
قرار بود ٦.٣٠ باشیم خونشون ٨.٣٠ بودیم هه ههه خواب موندیم.
خلاصه راه افتادیم وسط راه وایسادیم ساعت ١٠ ای خوردیم که اونجا ازت عکس انداختم. بعدشم مستقیم رفتیم حرم حضرت معصومه(ع)، زیارت کردیم ولی چون نگه داشتن شما و چادر و کیف و ... برام سخت بود، نتونستم ازت عکس بندازم. خسته شده بودی از صبح تو بغل اگه نه میرفتیم جمکران!
واسه نهار رفتیم رستوران نیاوران و همونجا هم سوهان خودکار گرفتیم.
برگشتنی رفتیم بهشت زهرا، واسه پدر عمو مجید فاتحه دادیم و گازش و بگیر اومدیم خونه.
خسته شده بودی گلم، حسابی خوابت میومد، حمومت کردیم ، زودی خوابیدی.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی