مشکاتمشکات، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 13 روز سن داره

نور زندگی ما

سلام سلام

1391/12/25 15:37
نویسنده : مامان حدیث
1,566 بازدید
اشتراک گذاری

سلام خانم خوشگله

خوبی عزیزکم؟ می بینم که خیلی وقته مامان تنبلت یادش رفت وبلات و آپلود کنه

راستش و بخوای اصلا یادم رفت که وبلاگی هست که چشم انتظار منه ههه ههه

بجاش سعی می کنم این مدت و کامل برات بنویسم که جبران غیبت کبری مون بشه. قبول؟ مرسی عزیزممم

جونم برات بگه مامن، کلا پیشرفته تر شدی

یه سری کارت های بن بن بن داری که یه 30 تاییش و بلدی

خیلی هم خوشت میاد ازشون

همش می گیری نشونم می دی می گی چی نوشته روشون.  نمی دونم بر عکس همیشه که بابا جی (بابا جون) از دهنت نمیوفته، به کارت "بابا" می گی " ماما"

البته من که خوشم میااااد ههه ههه، البته بلایی سر این کارت ها اوردی، حالا عکسش و می زارم ببینی

هفته پیش عروسی همکار بابا بودیم

کلی رقصیدی، آخراش که آهنگ مخصوص تو رو می زدن( خوش می گذره؟ بعععله!!1 )

به زووور اومدی بغلم گفتی بریم وسط. ما هم که .....  خلاصه رفتیم وسط یه گوشه گذاشتمت پایین. همش حواسم بود کسی با اون پاشنه کفش هاش نیوفته روت

خلاصه اون شبم گذشت و شما تو ماشین خوابیدی تا برسیم

حالا بردمت بالا، بیدار شدی می گی مانا مانا (مادر جون) . هر چی قسم و آیه که باباااا، خوابن!!!

اسباب بازی دادم مشغولت کنم تاا لباس عوض کنم، دیدم در و بار کردی داری می ری

کی اینقدر بزرگ شدی عشقم؟ دستت به دستگیره در اتاقم میسه بازش می کنی .... :دی

 

خدا قسمت همه بکنه

بخت آپلود این وبلاگ هم باز شد ههه ههه

این دخترمه وقتی مظلوووم میشه


این ها عروسک های فاب مشکات ان

اددی و گربه  (هردوشون گربه ان ولی به این اسم صداشون می زنه )

نا گفته نماند تاب و میله بارفیکسش ماله ابوی جونه که آوردیمش اینجا. ماله مشکات خونه مانا ( مادر جونه )

یه روز دیدم مشکات میگه: نینیییی! آآآّب

نینیییی! آآآآّ 

به زور داشته اب لیوانش و به خورد نینی می داد

خودش و نی نی و فرش و شستشو داد.

دخترم خیلی با محبته ، چه کنیمممم :دی

 

نه که خیلی دیر اومدم، قول گذاشتن عکس و هفته پیش دادم، از شرمندگی این دو تا عکس و داغ داغ ( یه ساعت پیش ) گرفتم که .....  خلاصه رفع مظالم کنم ههه هههه

تقدیم به همه خاله ها و دوست های گلمون

این لباس و وقتی باردار بودم واست گرفتم

مطمئن بودم بهت میاد

حالا که هوا خوب شده

دلم می خواد بریم آتلیه، با لباس های گل منگولی و لختی پختی کلی عکس بگیریم :دی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

مامانی وروجک
8 اسفند 91 16:01
سلام به مامانی تنبل تر از خودم!قربوووووووون دختر ناز و باهوش که بن بن بن میخونی.من مطمئنم که اگه همچیم چیزی برا ارمیا بخرم همون اولین روز همه رو پاره پوره میکنه!همیشه به جشن و رقص و شادی!


هه ههه چه طوری دوستم
خوشم میاد حریییف ندارم :دی
مشکات م می خوره . خوبه دیگه معده پر کن که هست!
قربونت برم عزیزم
واسه شما هم بهترین ها رو ارزو دارم. ارمیا جون و ببوس
نیر
10 اسفند 91 23:10
همچین گفتی کامل مینویسی فکر کردم یه1 ساعتی میخونم
الهی قربون اون پیشرفته شدن بشه نیرررررر 


نیر تیکه نندازززز
برو بببین همونم ساعت چند نوشتم؟!
هه هههه
همینشم واسه من خیلیه
من و با خودت مقایسه نکن هه هه من خعلی فرق فوکولم :دی
مامانی وروجک
13 اسفند 91 22:40
سلام عزیزم.داشتم به ساعت نوشتن پستات توجه میکردم .این چندتای اخر همش صبح زود بود.تو اون موقع بیداری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


سلام گلم
آره صبح رود، آخر شب
واسه اینکه مشکات بیدار مسشه، اگه خواب باشم، بی هوا بهش شیر می دم. یا از چند بار بیدار شدنش عصبی می شم
واسه همین یه کم بیشتر بیدار میم ونم. عوضش تا ظهر می خوابم :دی

این بچه همه چیز ما رو بهم ریخت!!!
یاسمن مامان رادین
21 اسفند 91 2:14
عشق خاله قربوونت برم قرتی شدی و میخوای برقصی عسلم.

قربوون اوون دستای کوچولوات که به دستگیره در میرسه.
حدیث جوون منتظر عکسیم.


اطاعت شد خاله مهربون :دی
سهیلا
26 اسفند 91 0:09
غش کردم واسه عکسات خوشگل خاله خیلی نازی


قربون جشای خوشگلت خاله
نیر
26 اسفند 91 0:38
قربونت برم من خوشگللللللللللللل خانوم مامانی من ماشالله به شما عزیزم


مرسیییی
نرسیدم بیای من و بزنی
یکی از عواملی که باعث شد امروز عکس جدید ازش بگیرم تو بودی نیر :دی
خدا تو رو برا ما نگه داره :بوس
الناز مامان بنیا
26 اسفند 91 15:49
کجا یییی دوستمممممممممممممممم


چه طوری طلا
دو سه روزه به یادتم امیدوارم خیر باشه :بوس