ماه رمضون و سهم من از خوردن تو
مشکاتم عسلم
اینقدر این روز ها خوردنی شدی که هر جا میریم میگن بزار پیشمون بمونه. ههه هههه کی دلش و داره؟
چند روزیه گوشی موبایل و میذلری دم گوشت
به موهاتم برس میکشی
در ورودی خونه رو یاد گرفتی همش میری اون سمت که یکی ببرتت حیاط تاب بازی. عاشق ماشین شارژی ابوالفضل ای. جنب نمی خوری از توش یه دکمه داره میزنمش، استارت میزنه بعدش میگه" من یوکی" این و که میشنوی غشششش می کنی از خندهو
خیلی چیزا رو تقلید میکنی. مثلا ابوالفضل با تفنگ سمتت شلیک میکرد . تو هم صدای "ت ت ت " در میاوردی می خندیدی.
عاشق دنبال بازی ای وقتی بشنوی کسی بگه بگیرم، بگیرمت، مثل فنر می پری و فرار می کنی. مثل تام و جری پاهات جلو تر از خودت میره ههه ههه صحنه ایه واسه خودش.
دیوار و می گیری وای میستی ولی نمی تونی بشینی و گریه میکنی.
عاشق دستمال کاغذی ای در بیاری از جعبش، پاره کنی ، بعدم بخوری و بگی هم نم نمممم
وقتی چیزی دستته میگم بده می خندی میبریش پشتت که ندیش!
دیشب پدر جون ماساژت میداد ، دراز کشیده بودی تکون نمی خوردی. معلوم بود که کیف می کردیییی
یه لبخند ملیحی میزدیییی! انگار تو فضا بودی.
امروز بعد 3 هفته اومدیم تهران خونه خودمون
از خواب که بیدار شدی به کمد و ویترینت با تعجب نگاه میکردی. اسباب بازی هات که قبل رفتن تحویلشون نمی گرفتی کلی برات جذاب بودن
سر ظهر واسه من و بابایی کتاب می خوندی: انگشت اشاره ت و میکشیدی رو شکل ها و با صدای "نه " اهنگین می خوندی.
معطل اینی که یکی بگه دست یا رقص:دی می پری وسط دست میزنی و نای نای میکنی
اینه که میگم خیلی خوردنی شدیو کسی دل نداره از پیشت بره