مشکات و کار های جدید ترش
سلام عشقم
خوبی مامان؟
ببخشید که خیلی وقته نتونستم بیام وبلاگت و اپلود کنم
عوضش با دست پر اومدم
از کار هات بگم که شیرین زبون تر از قبل شدی
تقریبا هر کلمه ای و تکرار می کنی. دایره لغاتت خیلی خیلی زیاد شده
تا لب تاپ و میبینی میگی باجی باجی (بازی)
تا oovoo میاد بالا، میگی دایی که باهاش چت کنیم هه هه
یه پله از مامانت بالاتری
امروز خودت شعر می خوندی و می رقصیدی
خیییلی خیلییی خنده داره این حرکتت. رقصت علاوه بر تکون دادن انگشت ها و مچ دستت، سرو گردن و الان کمر(شکم) هم شامل میشه
مامان قربون اون همه غر و ادات بشه
ببخشید ها ولی پی پی رو هم کامل می فهمی حتی اگه به قول ابوالفضل گازش هم بیاد، میای پیشم می گی ماما، پی پی
بعد من می گم دراز بکش ببینم، شمام می خندی و می زاری من چکت کنم
عششششقمی، عاشقتم جوجه طلایی
وقتی هم می خوام ببرمت دستشویی بشورمت می دوویی و فرار می کنی
منم یه دور کل خونه رو دنبالت می دو ام شمام حسابی کیف می کنی.
برای تنظیم خواب شبت ، دارم شیر شبانه رو حذف می کنم. به عبارتی حذف کردم
شب اول دقیقا 40 بار نشستی گریه کردی و دوباره خوابیدی
منم پیشت دراز کشیده بودم، مامان فدات شه، التماس می کردی واسه شیر
چقدر به من و خودت سخت گذشت اون شب!
کارم به گریه کشید
اخه دیر اقدام کردم. شما الان همه چی و می فهمی، وای میستی نرده تخت و می گیری، عاجزانه صدام می زنی. ببین چه حالی از من می گذره مادر.
عوضش امشب سومین شبه که کل شب و بدون شیر می خوابی و من از این که داریمم به نتیجه می رسیم خیلی خوشحالم
بگذریم
دایی هومن هم الان پیشه دایی حامد و فائزه جون کیان گلمه
دیگه کاملا مستقر شده. ولی شما ابوالفضل خیلی بهش وابسته شده بودین :دی
ایشالاه همه شون هر حا هستن شاد و پیروز باشن
راستی امشب تولد دایی جونت بود. چت کردیم باهاشون و بسیار مسرت بردیم کلی هم براشون غر دادی و رقصیدی.
حدودا دو هفته هست نمیریم شمال
نه که همیشه اونجاییم همه دلتنگت شدن
این سری شمال که بودیم تب کردی
اولش فکر می کردم از دندون فرداش بیشتر شد که اومدیم تهران
پس فرداش وحشتناک شد و ساعت 11 شب رفتیم درمانگاه تخصصی اطفال پگاه
تبت قطع نشد مادر، روزی 4 تا شیاف! از شیاف متنفرم، تبت قطع و وصل میشد. از دوست بابایی شماره دکتر دخترش و گرفتیم و رفتیم اونجا
خلاصه بعد 5 شب تب داشتن بالاخره قطع شد. اشتهات هم کلا قطع شده بود مادر. فقط شیر می خوردی
این سرمای لعنتی رو هم از امل سوغات گرفتی.
اعصابم بهم میریزه واسه همین دلم نمی خواد بریم شمال. این سومین سرمای بدت بود که هر سه تاش و از امل گرفتی.
چه می دونم مادر، بابایی میگه بدنت قوی میشهو سختیش و بی خوابیش و اعصاب خوردیش ماله منه ...
خلاصه اینکه مادر
بس که این روز ها شیرین شدی، روزی 1000 بار عاشقت می شم. دوست دارم گل خوش بوی زندگیم
راستی، مامی یه غصه کوچولو تو دلشه، به خدای مهربون که به شما نزدیکتره بگو زودی اون و از دل مامی پاکش کنه
مرسی گل نازم
عکسات و با شرح تو ادامه مطلب می زارم عزیزکم
اینجا فرودگاه امام هست. خانواده مشکات خانم به همراه دایی هومن
دایی هومن پرواز داشت به فرانکفورت و با 5 ساعت تاخیر از اوجا مستقیم به امریکا
داری بابایی رو هلش می دی که بزارتت پایین. می دونی کجا می خواستی بری؟ پله برقی:دی کلمه پله (بله) رو هم اون شب یاد گرفتی. فکر کنم راحت 20 بار بالا و پایین رفتیم.
با مسئول اطلاعات هم دوست شدی و رفتی تو کابینش. روابط عمومیت توووووپ
نا گفته نماند ساعت 3 نصفه شبه. واسه همین چش و چالمون در اومده ههه ههه
این عکس و مخصوصا واسه دایی حامد گذاشتم
یه مدتیه همش یه لنگه شلوارت می ره بالا. مثه دایی حامد:دی مطمئنم ببینه میگه دایی شه خوشگله خرزا دوووور هه هههه
اینم یکی از اون شب های سختمونه مامان
پا می شی گریه می کنی، بعد یه وری میوفتی و می خوابی
مامان قربون پاهای لاک زدت بشه(مریم جون خواهر فرشته جون واست شب یلدا لاک زد. از ذوق کلا تو فضا بودی اون شب . قرطی خانم)