مشکاتمشکات، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره

نور زندگی ما

برگشتن مادر جون پدر جون، پارک ها،خونه بنیتا جون، سبحان جون

1393/4/6 21:52
نویسنده : مامان حدیث
3,409 بازدید
اشتراک گذاری

سلام سلام خوشگل و ناز مامان

از خوش زبونیت نگم که دیگه گفتن نداره. امروز میگفتی بعضی از موتوری ها حواسشون نیست میان تو پیاده رو، تبججه (توجه) ندارن!!!  یا اینکه رفتیم تو سوپرمارکت، دراژه خواستی، گفتم ما نیومدیم که دراژه بخرم، گفتی: یر فلصت (سر فرصت) برام میخری؟ مغازه داره غش کرد از خنده ههه ههه

تو این مدت یه بار پارک اب و اتش رفتیم، اب بازی کردیم حسسسابی، بعدشم رفتیم پارک دنجی که تو ملاصدرا بود، رفتنی بستنی فالوده هم خریدیم جای همه خالی، خیییلی خوش گذشت.

یه روز هم رفتیم خونه تداعی جون، خیلی وقت بود میخواستیم برنامه ش و بزاریم، خلاصه طی یک حرکت ضربتی برنامه جور شد و رفتیم. مااااشالاه به این همه هنر، دست گل خودش و علی جون درد نکنه، خیلی خوش گذشت.

مادر جون و پدر جون، بالاخره بعده دو ماه برگشتن،حسابی دلمون براشون تننننگ شده بود. ساعت 1:20 رسیدن و ما هم بودیم فرودگاه که باهم بریم شمال. البته عمو مهدی هم زحمت  کشیده بود، اومده بود چون چمدون ها زیاد بود و تو صندوق ماشین جا نمیشد. دست گلشون درد نکنه ، یه عاااالمه سوغاتی برامون اوردن، فایزه جون و فرشته جون هم کلی لباس های خوشگل واسه ما فرستادن. یه بسته شکلات خوشمزه و یه سنگ خیلی خوشگل هم دایی حامد فرستاد که مثله همیشه عالی بود.از همه شون ممنونیم.

دوره این سری خونه سارا جون بود. ساعت 4:15 رفتیم ولی زودتر پا شدیم چون اقایون یعضی از دوستامون میخواستن بیان فوتبال و با هم ببینن. سارا جون دستت درد نکنه غذاها و میزبانیت، مثله همیشه عااالی بود. طفلی بنیتا ، مثله اینکه پیشونیش شکاف برمیداره و میرن بیمارستان.

خلاصه بعده خونه سارا جون رفتیم همون پارک تو ملاصدرا و بازم کلی خوش گذروندیم. بعدشم رفتیم خونه سبحان جون و فوتبال دیدیم، یه آش رشته حسابی هم خوردیم. مریم گلی جون مچککریم.

دیروز هم با سیما جون رفتیم پارک فدک و یکی دو ساعتی رو بچه ها خوش گذروندن.

وانیا و رهام و مشکات در حال دویدن سمت فواره های پارک آب و آتش

رهام سولماز جون، رهام شیما جون، وانیا جون و مشکات جونم: خیس خییییس

اینم بچه های ذوق زده و خیسمون

مشکات و سبحان، اسکوتر سواری

مشکات نشسته تا موهاش خشک بشه

خونه تداعی جون و یک عصرونه بی نظیر

بچه هامون شمع میبینن، دیگه دست خودشون نیست، میرن واسه فوت کردنش هه هه

همگی مشغول بازی با تبلت سبحان جون

رقص و شادی با اهنگ نوحه!!!

مشکات خانوم خواب داشت و بالاخره یه جای دنج واسه خود پیدا کرد

عزززیزم، نقاش کوچولوی من!!! این کتاب وایتبرد اموزش نقاشی، اینم آدم برفی مشکات که خودش کشیده

اینم لباس هایی که مادر جون و پدر جون زحمتشون و کشیدن

دختر با لباس های مختلف و ژست های مختلف

خونه سارا جون من عکسی نگرفتم، اینم فکر کنم صفورا جون زحمتش و کشید

پارک فدک با وانیا جون

مشکات خیلی دوست داره پشت ماشین پدر جون بشینه، واسه همین این سری، باغ رفتنی، با هم رفتیم پشت نشستیم، به یاد بچگی های خودمون، کلی کیف کردیم

این عکس هم از پارک مادران هست که جا مونده بود

 

پسندها (2)

نظرات (3)

عشق مشکی یواش
7 تیر 93 4:55
سلام سلامی با هزار آرزوی خوب برای مشکات جون و مامان مهربونش من از امروز شروع کردم روزه گرفتن میگما فکر کنم حسابی بهتون خوش گذشته امیدوارم تمام زندگیتون شاد باشه راستی از بچه خاله سارا چه خبر سرش خوب شد دوست دار همیشگی شما زری سلام منم قبلا پسشواز میرفتم، ولی دیگه حاضر نیستم یه روز بیشتر بگیرم ههه ههه سرش بخیه خورده طفلی، امیدوارم زودتر خوب بشه
صفورا مامان آوا
8 تیر 93 11:25
به به چه عکسا یخوشگلی چقدر دلم خواست پارک آب و آتش وااااای نقاشیش فوق العااااااااااااااااااده بود باورم نمیشه خودش کشیده وای وای چه حالی کرده با اون همه سوغاتی ایشالا دوباره میریم پارک و خیلی اب بازی کردیم جات خالی اره فکر میکنم نقاشیش کلا خوب باشه ههه ههه اره با این همه لباس خودش عاشقه باربی و شکلات ها شده بود :دی
مامان فاطمه
25 تیر 93 18:11
سلام گلم.نماز روزه تون قبول باشه.واااااااااای حدیث جون ماشالله چقدر لباس سوغاتی گرفتین.میشه باهاشون بوتیک زد.مبارک باشه ایشالله تو خوشی بپوشین. سلام از شما هم قبول باشه قابل نداره، واسه سن و سال های مختلفه...! شاد باشین