نوروز93 ، عکسای جا مونده
سلام سلام 100 تا سلام
سال نو شد و زندگی دوباره شروع شد...
من دوست دارم موقع تحویل سال توی خونه خودمون باشیم ولی امسال چون مادربزرگم فوت کرده بود، آخرین روز سال92، رفتیم بابل که کمک مادر جون باشم تو پذیرایی از مهمون هایی که میان به پدر جون تسلیت بگن!
خلاصه، ما دو روز اول عید و بابل بودیم و دو روز بعدش و آمل
5م هم مراسم چهلم مامانبزرگ بود! آدم تا وقتی که چیزی رو داره واقعا قدرش و نمیدونه! خدایا سایه بزرگتر هامون و از سرمون کم نکن!
نیوشا خانوم و خانوادش هم اومده بودن شمال و تو بابلسر ویلا گرفتن، اونجا هم رفتیم عید دیدنی! بعدشم با اونا و خاله هدی اینا رفتیم ییلاق پدر جون. خیلی خوش گذشت، کلی برف بود، خیلی هم سرد بود، برق هم رفته بود که شب یه کمی اذیت شدیم، اگه نه، همه چی عالی بود!!!
حافظه گوشی بابایی، خیلی اتفاقی پرید و تمام عکس و فیلم هایی که تا حالا ازت داشت نابود شد. واسه همین رفت ریکاوری کرد و یه تعدادیشون و برگردوند، منم زودی ریختمش تو لب تاپ که امروز بعضی هاشون و آپ میکنم.
عروسک خوشگل مامان، چقدر شیرین زبون شدی عشقم: بهم میگی، مامان جووووونم، خوسگله من، میای باهام بازی کنی؟
من جواب میدم، جون دلم، بعله مامان!
بعد خودت میگی: نه که نمیام، واسه اینکه تو کثیفی!!! (برگرفته از حسنی، توی ده شلمرود)
خخخخ
رفته بودیم خونه عمو مجتبی، شب داشت آب تتنگ ماهی رو عوض میکرد، ازش پرسیدی چی کار میکنی؟ عمو گفت آب ماهی کثیف شده، دارم عوضش میکنم. بعدشم تنگ و گذاشت بیرون که خنک تره، پرسیدی چرا میبریش؟ جواب داد واسه اینکه ماهی ها می خوان بخوابن، بعد شما گفتی، پس بالش شون کجاست؟؟؟
فرداش اومدی به عزیز گزارش بدی، گفتی ماهی عمو کثیف شد، عمو مجتبی پوشک ماهی رو عوض کرد!!!
هر وقت گریه بیخودی کنی، بهت اخطار میدم که میبرمت تو اتاق تنهایی. اگه ادامه بدی، میبرمت توی یه اتاق، میگم بشین به کار زشتت فکر کن، گریه هات تموم شد بیا بیرو معذرت خواهی کن!
این سری خونه عزیز گریه کردی ، منم گذاشتمت تو اشپز خونه...
امیر حسین خواست بیاد تو اشپزخونه، بهش گفتی: امیــــر سُیسین جـــــان، نیا تو ، من دارم گریه میکنم!
بعدشم من رفته بودم تو اشپزخونه کار داشتم، بازم امیر داشت میومد تو، بیرونش کردی گفتی برو، من با مامانم حرف دارم!!! من پرسیدم مامانی، حرفت چیه؟ بگو؟ گفتی: امممم، دوست دارم!
ووووی، منم دوست دارم عزیـــــــزززم
بازم از شیرین زبونی هات میگم... تو ادامه مطلب میزارم.
آرزو میکنم امسال سالی پر برکت و شادی و سلامتی برای همه باشه
عکسا رو
با عکسای گوشی شروع میکنم. بعضی عکس ها خیلی واضح نیستن!
مشکات خانوم چند روزه، خونه علی جون
عسلم، تازه داشت مو در میاورد هه هه
این اولین عید مشکات جونه، تحویل سال 91
تکاپوی روز های قبل عید (البته عید 92)
اینجا 5 تا نوازنده بودن که خییییلی قشنگ میزدن!
اصفهان! تابستان 92، گاوداری اقای حسامی
مشکات عااااشقه حیووناست، اصلا هم ازشون نمیترسید:
هوا خیییلی گرم بود. لپ های مشکاتو...
نمیدونم میخوای گاوه رو بغل کنی؟ یا منتظری اون بغلت کنه؟!!!
مشکات و بابایی و ابوالفضل دارن دور میدون خوشگل نقش جهان اسب سواری میکنن، تا مامان به خریداش برسه ههه ههه مرررررسی بابایی
یه مدتی به شدت به پتو ت علاقه پیدا کرده بودی!
وقتی مشکات شارژش تموم میشه:
خیلی قتبل توضیح نیست، ولی از اینکه رو سر و کله ت لباس بریزی، لذذت میبری. اینا هم لباس چرک هان که از سبد لباس برداشتی شون
آقای باب اسفنجی( به قول خودت)!!!
عاشورای 92. چقدر من اون روزا حالم بد بود!!!
این عکسا رو خاله هدی داده:
کاغذ و قلم هم خیلی دوست داری، خییییلی!
خونه مهسا جون...
مراسم 7 مامانبزرگ
دخترم داره ختم قرآن میده:
عطرزیستان
لحظه تحویل سال 93! بعله مشکات خانوم خوااااب بود
و اممما، " لهه"
مطمئنم که به بچه ها خیــــــلی خوش گذشت
نمیدونم اینجا چی دیدین قیافه سه تا تون اینجوری شده
منظره بی نظیییییییییییر
وقتی به دخترم میگم لبخند بزن عکس بگیرم، اینجوری " لخبند" میزنه
مشکات تو برفا.....
اواخر تعطیلات مادر جون یه جراحی کوچیک داشت. من شب پیشش موندم بیمارستان. مشکات هم خوابیدن رفت خونه خاله هدی که از قراره معلوم خیییلی بهش خوش گذشت
دیروز با بابایی رفتیم میدون ولیعصر، محل کار بابا، من و دخترم هم 1ساعت و نیم با هم تو خیابون های با صفای ولیعصر قدم زدیم
اوه اینم عیدی مادر جون به مشکات، خیلی خوشش اومد. حتی چشم بر نمیداشت ازش تا یه عکس بگیرم. خاله هدی هم مدل دیگه همین و زحمت کشید داد. به قول مشکات بارتی! جالبه که دایی هومن هم براش یه باربی با لباس سبز گرفته!
البته مشکات به شددددت رنگ آبی رو دوست داره! حالا هرچی که باشه!