بدرقه فرشته جون، عاشورا، مهمونی خونمون، خونه رادین جون، طالقان
با سلام و درود و فراوون
بعد یک ماه اومدم وبلاگت و آپ کنم عشقم:
اول از شبی بگم که فرشته جون و خانواده دوست داشتنیش اومدن خونه مون که شبش( در واقع 4 صبح فرداش) فرشته جون و بدرقه کنیم که بره پیش دایی هومن. دایی هومن که دل تو دلش نبود، از خوشحالی!
فرشته جون هم از ذوق، سفر انصافا سختش رو شجاعانه و با صبوری، شروع کرد. ساعت 4 پرواز داشت واسه قطر که ایشالاه بعدش بره پیش دایی هومن! البته خدا رو شکر، سالم و سلامت رسید و خیال همه رو راحت کرد.
چند روز بعدش من یک مریضی خیلی بدی گرفتم که یک هفته ضعف و سر گیجه شددددید داشتم همراه با حالت تهوع. بگذریم که سه بار بیمارستان بستری شدم، و 6 کیلو کم کردم، ولی اون شبی که از 12شب تا 10 صبح بغل بابا بودی، خوابیدی، گریه کردی رو یادم نمیره! هم شما هم بابا خییییلی اذیت شدین! امیدوارم تو زندگی هیچکس از این موارد پیش نیاد!
تو همین درگیری و مشغله عاشورا شروع شد و ما یادمون رفت بریم اونجایی که هرسال چایی می خوردیم! ایشالاه سال دیگه میریم و عکس هاش و میزاریم تو وبلاگ
هفته بعد خوب شدنم، یه مهمونی دادیم واسه دوست های گلمون که خیلی بهمون خوش گذشت، حیف که عکس ننداختیم!
پنجشنبه هم خونه رادین جون بودیم، حسسسابی دلمون باز شد، خیلی خوش گذشت:دی یاسی جون بازم از این کارا بکن خخخ
حیف که ما زودتر از مهمونی رفتیم که با سبحان جون و خانواده مهربونش بریم طالقان
بقیه با عکس در ادامه مطلب:
اینجا فرودگاهه و ما منتظریم تا فرشته جون و راهی کنیم. فکر کنم ساعت حدود 2 شبه!
عکس های عاشورا تو دوربین خاله هدی ست که بعدا ازش میگیریم و آپ می کنیم:دی
این یکی از تفریحات مورد علاقه مشکات هست! فشفشه و شمع روشن کردن
ووووی این عشقه عمه شههههه. دلم میخواد گیرش بیارم، بچچچچلونمش
کیان طلا، خیلی دوسسست دارم
خونه یاسمن جون:
خدا به داد من برسه، وقتی که دوربین و میبینی، یک کولی بازی ای در میاری، می گی دوربین منووووو بدددده!!! واسه همین نمیتونم زیاد ازت عکس بگیرم!
عجب جایی، عجب هوایی، عجب دوستایی، خدایا اینا رو از ما نگییییر :دی
ما تو کارت پستال بودیم
شما اینجا خواب بودی و من نتونستم پیاده شم که عکس بگیریم
چه ویلایی، چه شومینه ای، چه سیب زمینی کبابی هایی....
مشکات و سبحان خسته از تو خونه موندن
خدایا شکرت بخاطر همه چی