مشکاتمشکات، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 14 روز سن داره

نور زندگی ما

مهر و آبان

سلام خوشگلکم خوبی؟ هر چی بزرگتر میشی بیشتر برامون عزیز میشی. دیگه تولدا تموم شد البته بخاطر محرم و صفر و ما سرمون رو با پارک و مهمونی و دوره گرم میکنیم. این سری رفتیم پیش دکتر نریمان برای چکآپ سالانه ت. یه سری ازمایش و عکس تراکم استخوان مچ دستت هست که باید انجام بدی. دکتر از قد و وزنت راضی بود 98 سانت قد و  15.9 کیلوگرم وزن. دکتر نریمان ازم پرسید مهد میره؟ گفتم دو ماهه که دو روز و سه روز در هفته میره! گفت مشخصه! خیلی خوب ارتباط میگیره: خیلی خوشحال شدم که این و گفت :دی بقیه حرفامون بمونه با عکس.... با عکسای تولد رهام شیما جون شروع میکنیم: چون شیما جون درگیره کارای تولد بود اومد کیک و باهم درست کردیم و خامه کشی و روکش، بعد ر...
6 آذر 1393
12146 4 12 ادامه مطلب

مهر شادددد

سلام مشکاتم خوبی خوشگلم؟ چقدر این روزا به بزرگ شدنت بیشتر فکر میکنم... حیف این روزاست! دلم میخواست تو همین سن بمونی از اول مهر مهد میری البته هفته اول دو روز و کاملا تفریحی، بعد اون دو روز در حد 3 ساعت وو الانم هم تقریبا هفته ای 3 روز میری مهد. اوایل که میرفتم مهد، هر سری که یک از مربی هات میومد، کلی ازت تعریف میکرد! هم اخلاقت هم هوشت. اونجا باهاتون بالا بالا کار میکنن و مربیت میگفت دو بار که بگن، دفعه سوم خودت میگی... اونجا خکیر بازی و سفال و نقاشی و ... هم دارین ولی من اصلا برای اموزش نبردمت، هدفم فقط اینه که بتونی چند ساعت رو بدون من، توی یک محیط اجتماعی باشی... بریم سراغ ادامه مطلب که بقیه حرفا رو با عکس بگم... مشکات اردک و جو...
9 آبان 1393

تیر مرداد شهریور

سلام دختر ملوس و نازم ببخشید که خیلی وقته وبلاگ ت رو آپدیت نکردم. دیروز روز دختر بود و پارسال یه همچین روزی برات تولد مفصلی گرفته بودم. واسه همین دلم نیومد دیگه به تاخیر بندازم آپ کردن رو...روزت مبارک دختر ملوسم طبق معمول عکسا و توضیحات رو توی ادامه مطلب میزارم   از عکسای قدیمی تر شروع میکنیم: اب بازی تو حیاط خونه مادر جون مشکات و بت من :دی تربچه مامان نمایش موزیکال به شدت به بچه ها خوش گذشت بعدش هم بازی تو پارک فدک افطاری توی پارک... اولین جایزه آفرین مشکات از شادی جون، کلاس بازی و قصه و شعر فرهنگسرا این عکس پارساله نمیدونم از کجا دانلود کردم :دی ...
7 شهريور 1393

چندتا عکس

سلام مامان خوشگلم امشب اولین شبه ماه رمضانه. امیدوارم خدا قدرت بهمون بده بتونیم سربلند این ماه و بگذرونیم. سیما جون امروز نهار و با ما بود و بعدش رفتیم پارک. چون فقط چندتا عکسه میزارم تو ادامه مطلب عکسای خونه سارا جون که شقایق جون زحمتش و کشیده: مشکات و لیانا جون مشکات لیانا و وانیا جون مشکات یکی از کتاب های استیکر دارش و پیدا کرد و داره یواشکی کیف میکنه!!! اینم پارک امروز   امروز بعده پارک رفتیم وسط میدون هلال احمر نشستیم، یه اقایی هم نشسته بود قرآن میخوند، باد که میزد، نمه آب ه فواره ها میپاشید رو صورتمون، خیییلی رویایی بود. ما هم از وای فای رایگان میدون استفاده کردیم :دی این ...
7 تير 1393

برگشتن مادر جون پدر جون، پارک ها،خونه بنیتا جون، سبحان جون

سلام سلام خوشگل و ناز مامان از خوش زبونیت نگم که دیگه گفتن نداره. امروز میگفتی بعضی از موتوری ها حواسشون نیست میان تو پیاده رو، تبججه (توجه) ندارن!!!  یا اینکه رفتیم تو سوپرمارکت، دراژه خواستی، گفتم ما نیومدیم که دراژه بخرم، گفتی: یر فلصت (سر فرصت) برام میخری؟ مغازه داره غش کرد از خنده ههه ههه تو این مدت یه بار پارک اب و اتش رفتیم، اب بازی کردیم حسسسابی، بعدشم رفتیم پارک دنجی که تو ملاصدرا بود، رفتنی بستنی فالوده هم خریدیم جای همه خالی، خیییلی خوش گذشت. یه روز هم رفتیم خونه تداعی جون، خیلی وقت بود میخواستیم برنامه ش و بزاریم، خلاصه طی یک حرکت ضربتی برنامه جور شد و رفتیم. مااااشالاه به این همه هنر، دست گل خودش و علی جون درد نکنه...
6 تير 1393

عکس خاطره

سلام سلام خوشگل خانووووم چه طوری خوش زبون من؟ این سری خونه عزیز بودیم که الان بهش میگی مادر بزرگ! یه روز گفتی چرا من مادربزرگ ندارم؟! چون تو سی دی ها همه میگن مادر بزرگ...   حالا با کلی ذوق میگی ماااادربزرگ، پدرررربزرگ :دی  داشتم میگفتم، خونه مادر بزرگ بودیم ، اخر شب که تلفن زنگ زد. مادر شوهره عمه مریم بود. گوشی و برداشتی سلام کردی و گفتی، تو کی هستی؟ شما؟؟؟ اونم گفت مامان عمو بهشادم، کی اونجاست؟ گفتی: مادربزرگم دراز کشیده داره می خوابه، مامان حدیثم هست، بابا بهروزم هست،عمه هم هست! گفت: اسم عمه ت چیه؟ گفتی" اممممم، عمه خوشگله هه ههه ما غش کردیم از خنده. بعدشم گفتی پدربزرگ تو اتاق رو تخت خوابیده، عمو ب...
25 خرداد 1393

عکس های پست قبلی

سلاااام سلاممم خوشگل و نازم نمیدونم چرا نمیتونستم عکسای دوربین و تو لب تاپ بریزم؟! دیروز اومدیم خونه مادر جون و امشب از فرصت استفاده کردم که عکسا رو آپلود کنم. توضیحات توی پست قبلی هست الان یه مختصر توضیحی در مورد هر کدومشون میدم هزااار تا دوست دارم بس که ملوس و باهوشی عشقم. راستی بابایی واسه کادوی تولد چیزی برام گرفت که خیلی دوسش دارم. مرسی بابایی یه دنیا دوست داریم :* اینجا خونه عمه زهرامه که خیییلی دوسش داریم. همگی اینا هم نوه ها و بچه های فامیل محدثه جون ، مهرآسا جون، مشکات جون ابوالفضل جون، یسنا جون ، پارسا جون باغ مهرآسا جون: با یه عصرونه عالی پیش کسایی که خیلی دوسشون داریم ژست هاتون...
12 خرداد 1393

اردیبهشت اومد!

سللام جیگر طلای مامان چه طوری نفسم؟ این ماه کلی سرمون شلوغ بود دوره، مهمونی خونه گلاره جون  رفتیم که اسم یاسمن جون و شیما جون در اومد. بعد چننننند ماه دوستامون و دیدیم و خیللللی لذت بردیم. کاملا معلوم بود که تو هم دلت خیلی واسه دوستات تنگ شده بود. خلی ذوقمردی. کلی هم با دوستات بازی و بپر بپر کردی :دی سبحان که اومد، بنیتا جون که صاحب خونه بود اومد دم در ، تا سبحان و دیدی، بنیتا رو میزدی کنار که اون بهش دست نزنه!دو سه بار هم این کار و کردی، اصلا اجازه نمیدادی بنیتا نزدیک سبحان بشه خخخخ رادین هم هی میومد نزدیکت دوست داشت بهت ابراز محبت کنه، در یک فرصت طلایی اومد بغلت کرد و بوسیدتت، مبعد زود رفت پیش مامانش. قربون اون همه عشق و محب...
15 ارديبهشت 1393

نوروز93 ، عکسای جا مونده

سلام سلام 100 تا سلام سال نو شد و زندگی دوباره شروع شد... من دوست دارم موقع تحویل سال توی خونه خودمون باشیم ولی امسال چون مادربزرگم فوت کرده بود، آخرین روز سال92، رفتیم بابل که کمک مادر جون باشم تو پذیرایی از مهمون هایی که میان به پدر جون تسلیت بگن! خلاصه، ما دو روز اول عید و بابل بودیم و دو روز بعدش و آمل 5م هم مراسم چهلم مامانبزرگ بود! آدم تا وقتی که چیزی رو داره واقعا قدرش و نمیدونه! خدایا سایه بزرگتر هامون و از سرمون کم نکن! نیوشا خانوم و خانوادش هم اومده بودن شمال و تو بابلسر ویلا گرفتن، اونجا هم رفتیم عید دیدنی! بعدشم با اونا و خاله هدی اینا رفتیم ییلاق پدر جون. خیلی خوش گذشت، کلی برف بود، خیلی هم سرد بود، برق هم رفته بود که ...
20 فروردين 1393