مشکاتمشکات، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 14 روز سن داره

نور زندگی ما

عمو نوروز بیاااا

سلام دیگه داره عید می رسه دومین عیدی هست که پیشمونی. عید 90 نوزاد بودی ، عید 91 نوپا امیدوارم امسال سال خیلی بهتری برای همه باشه. باید تو وبلاگت از گرونی ها و تورم امسال می نوشتم از گ..ی که به اقتصادمون زده شد ، از دلاری که به 5000 تومن هم رسید از گوشت گوسفندی ای که از 14-15 تومن به بالای 40 تومن رسید. از اجاره خونه ها دیگه نگم... خدا رو شکر که دستمون به دهنمون می رسه. خدا رو شکر ولی امسال سال خیلی سختی برای خیلی ها بود. امید وارم سال دیگه اوضاع خیلی بهتر از این ها بشه   ما چون در طول سال خرید می کنیم، خیلی دربند خرید عید نیستم واسه شمام قصد خرید نداشتم ولی برای عید که هوا یه کم گرم و یه کم خنکه، لباس مهمونی نداشتی....
27 اسفند 1391

سلام سلام

سلام خانم خوشگله خوبی عزیزکم؟ می بینم که خیلی وقته مامان تنبلت یادش رفت وبلات و آپلود کنه راستش و بخوای اصلا یادم رفت که وبلاگی هست که چشم انتظار منه ههه ههه بجاش سعی می کنم این مدت و کامل برات بنویسم که جبران غیبت کبری مون بشه. قبول؟ مرسی عزیزممم جونم برات بگه مامن، کلا پیشرفته تر شدی یه سری کارت های بن بن بن داری که یه 30 تاییش و بلدی خیلی هم خوشت میاد ازشون همش می گیری نشونم می دی می گی چی نوشته روشون.  نمی دونم بر عکس همیشه که بابا جی (بابا جون) از دهنت نمیوفته، به کارت "بابا" می گی " ماما" البته من که خوشم میااااد ههه ههه، البته بلایی سر این کارت ها اوردی، حالا عکسش و می زارم ببینی هفته پیش عروسی همکار بابا بودیم ...
25 اسفند 1391

مشکات، عروسی دایی هومن، محرم 91

سلام عشقم الان ساعت 4 صبح ه و تو خوابیدی منم از فرصت استفاده کردم و اومدم وبلاگت و آپ کنم. 21 ابان ماه امسال، عروسی دایی هومن و فرشته جون بود. از اونجایی که هفته بعد محرم بود و اون ها هم دیر اقدام کردن، عروسی تو شب دوشنبه بود. هوا نسبتا سرد بود و بارونی ما امل بودیم چون من با شما نمی تونستم برم ارایشگاه، اونجا موندیم که عمه مریم کمکم کنه. تو این مدت شما یه دو ساعتی خوابیدی. خوشحال بودم که آتلیه که میریم خوش رویی ، ولی حییییف نذاشتی ما هم عکس درست و حسابی بگیریم. عروسی تو جاده فرح اباد (جاده دریا) ساری بود و شما کل مسیر و خوابیدی. این همه بی خوابی واسه چی بود مادر؟ خلاصه اون شب حسسسابی به همه خوش گذشت. ایشالاه عکسای اتلیه رو ...
23 دی 1391

مشکات و کار های جدید ترش

سلام عشقم خوبی مامان؟ ببخشید که خیلی وقته نتونستم بیام وبلاگت و اپلود کنم عوضش با دست پر اومدم از کار هات بگم که شیرین زبون تر از قبل شدی تقریبا هر کلمه ای و تکرار می کنی. دایره لغاتت خیلی خیلی زیاد شده تا لب تاپ و میبینی میگی باجی باجی (بازی) تا oovoo میاد بالا، میگی دایی که باهاش چت کنیم هه هه یه پله از مامانت بالاتری امروز خودت شعر می خوندی و می رقصیدی خیییلی خیلییی خنده داره این حرکتت. رقصت علاوه بر تکون دادن انگشت ها و مچ دستت، سرو گردن و الان کمر(شکم) هم شامل میشه مامان قربون اون همه غر و ادات بشه ببخشید ها ولی پی پی رو هم کامل می فهمی حتی اگه به قول ابوالفضل گازش هم بیاد، میای پیشم می گی ماما، پی پی بعد م...
23 دی 1391

تولدت مبارک

سلام مشکاتی تولدت مبارک گل پونه گل خوشگل من یکی یه دونه دخترکم بابایی تا ٣٠ مهر حسابی سرش شلوغه واسه همین نشد تولد بگیریم.ایشالاه این هفته که بریم شمال یه تولد کوچولو تو امل و یه تولد کوچولو تو بابل می گیریم، اگر چه، کادو هات و همه روز تولدت دادن یک سال از به دنیا اومدنت گذشت، با همه شادی ها و ناراحتی هاش. چه خوش گذشت. خیلی خوشحالم که امسال با مایی. خدا رو از این بابت شکر می کنم. برات سلامتی، شادی، و بهروزی رو ارزو دارم. امیدوارم هر جا که هستی شاد و خوش بخت باشی عشقم دخترم بوس دادن و یاد گرفتههههه  همه حرفی رو هم تکرار می کنی از بستنی بگیر (ba aniii) تا جیک جیک از تخت و مبل هم بالا می ری هم میای پایین هر...
21 آذر 1391

کادو هایی که زحمت کشیدن واست اوردن

مادری، این لباس هایی که میبینی من از ٥ سال پیش ( یعنی اون موقع که هنوز عروسی نکرده بودم) با عششششق برات گرفتم آخه من مطمئن بودم بچه ام دختره  آخه من عاشق دخترم اینقدر مطمئن بودم و این و ابراز می کردم ، هرکی  مسافرت می رفت برای شمام لباس دخترونه میاورد  البته تو این پست کادو ها رو می زارم ولباس هایی که فائزه جون و دایی حامد زحمت کشیدن براات خریدن و فرستادن این تاپ و شلوارک رو خاله هدی به همراه ٤٠ تا کتاب که توی صفحه اول همشون برات یادگاری نوشته امسال بهت عیدی داد. این شلوار پیش بند دار و فکر کنم ٤ سال پیش برات دوخت ( خاله هدی خیلی خیاطیش خوبه، لباس جشن حنا بندون منم خودش دوخته)    این بلوز و شلوار...
21 آذر 1391

سومین چهارمین و پنجمین دندون

خیلی وقت بود دوتا دندون بالا اذیتت می کرد و لثه ت هم ورم داشت بالاخره دیروز در اومد چقدر این چند وقته شکم روی داشتی و من بعد تو دلم واسه مای بیبی های ٥٠ تومنیت میسوخت   البته یه ماهیه هاگیز و شروع کردیم من که خیلی راضیم ازش داشت یادم می رفت دندون های بالا دوتاش و با هم در اوردی شبش هم دیدم پایین سمت راستت یکی دیگه هم جوونه زده   مامان قربونت بره خیلی اذیت شدی   این روز ها تمرین پریدن می کنی حسابی رقاص شدی: یه دست بالا یه دست رو برو از مچ می چرخونی گردنت و کج می کنی لبخند می زی بالا و پایین می منی گاهی هم دور خودت می چرخی. یعنی این وقتا می خوام بخورمتتتتتت تمرین پریدن می کنی رو پنجه وای میستی و راه میری. ع...
30 آبان 1391

تولد گروهی play house

سلام عشقم امروز روز تولد گروهی بود کلی از دوستات اومدن، کلی هاشونم نشد که بیان جاشون واقعا خالی حسابی کیف کردی مادر. تا می گرفتمت، می گفتی "باجی باجی" به سر سره می گفتی بازی ههه هه یه کامیون و گرفته بودی و به قول بابات رالی می رفتی. هر کی هم هر چی می گرفت شما همون و می خواستی. رادین و صداش می زدی (رادییییی) ارتا رو هم همین طور. امیر و هم صدا می زدی ولی تو جمع امیر نداشتیم به من و بابایی هم خیلی خوش گذشت، دوستای گلم و دیدم، نه که تولد هم نگرفتیم برات، این جا خیلی بهمون چسبید. دست همه مامان های گلللل درد نکنه که یاری کردن تا این تولد برگزار بشه ماماااااان! هرچی دنبال کابل دوربین می گردم، پیداش نمی کنم. نم...
23 آبان 1391