سلام عشقم الان ساعت 4 صبح ه و تو خوابیدی منم از فرصت استفاده کردم و اومدم وبلاگت و آپ کنم. 21 ابان ماه امسال، عروسی دایی هومن و فرشته جون بود. از اونجایی که هفته بعد محرم بود و اون ها هم دیر اقدام کردن، عروسی تو شب دوشنبه بود. هوا نسبتا سرد بود و بارونی ما امل بودیم چون من با شما نمی تونستم برم ارایشگاه، اونجا موندیم که عمه مریم کمکم کنه. تو این مدت شما یه دو ساعتی خوابیدی. خوشحال بودم که آتلیه که میریم خوش رویی ، ولی حییییف نذاشتی ما هم عکس درست و حسابی بگیریم. عروسی تو جاده فرح اباد (جاده دریا) ساری بود و شما کل مسیر و خوابیدی. این همه بی خوابی واسه چی بود مادر؟ خلاصه اون شب حسسسابی به همه خوش گذشت. ایشالاه عکسای اتلیه رو ...