27/11/89 (پام ضرب دید)
دیشب بابا بهروز قرار بود از شمال بیادو من تو خونه منتظرش بودم.حدود ساعت 8 شب،از جاده فیروزکوه راه افتاد. منم تقریبا بیکار بودم. چون لب ناپ نداشتم. خلاصه حمام کردم،جارو کشیدم،خرید کردم،شام هم ماکارونی و یالاد الویه درست کردم ساعت 11:15 بود و بهروز هنوز نیومد،یهو یه آهنگ که فکر کنم آذری از تی وی پرشیا1 پخش شد، از منصور منم پریدم وسط، حالا نرقص، کی برقص! اونم مدل ابوالفضل خاله هدی! یهو از پام سه چهار بار صدای تق تق اومد. شبش درد گرفت. فرداش کبود شد.حالا هم من تقریبا لنگ می زنم راه میرم. اینا همه از بیکاریه ...
نویسنده :
مامان حدیث
20:46