مشکاتمشکات، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 9 روز سن داره

نور زندگی ما

عید را چگونه گذراندید؟

سلام می خوام از عید و تعطیلات امسال بگم روز اول یا به عبارتی اخرین روز سال کبیسه 91 رو تو خونه سفره انداختیم و سر سفره 7 سین سال و تحویل کردیم من که رفتم بیرون سال و تحویل کنم، در و که باز کردم با یه دختر گریه و یه دماغ اویزون مواجه شدم . مشکات و می گم ، نمی دونم چرا خواب داشت و من که از در رفتم بیرون زد زیر گریه از همون نگاه اول دلم شک زد که امسال .... به به خلاصه اخر شب ساعت 12 راه افتادیم سمت آمل: نزدیکای صبح رسیدیم و عید دیدنی ها از خونه آقا جون شروع شد. شبش از ساعت 9 نق نق کردی و دیدم که بعله انگاری داری تب می کنی. فکر می کردم از دندونت باشه ساعت به 12 نکشید که دیدم از تب داری می سوزی. خوابیدن اومدیم بابل که فردا ببرمت دکتر....
19 فروردين 1392

عمو نوروز بیاااا

سلام دیگه داره عید می رسه دومین عیدی هست که پیشمونی. عید 90 نوزاد بودی ، عید 91 نوپا امیدوارم امسال سال خیلی بهتری برای همه باشه. باید تو وبلاگت از گرونی ها و تورم امسال می نوشتم از گ..ی که به اقتصادمون زده شد ، از دلاری که به 5000 تومن هم رسید از گوشت گوسفندی ای که از 14-15 تومن به بالای 40 تومن رسید. از اجاره خونه ها دیگه نگم... خدا رو شکر که دستمون به دهنمون می رسه. خدا رو شکر ولی امسال سال خیلی سختی برای خیلی ها بود. امید وارم سال دیگه اوضاع خیلی بهتر از این ها بشه   ما چون در طول سال خرید می کنیم، خیلی دربند خرید عید نیستم واسه شمام قصد خرید نداشتم ولی برای عید که هوا یه کم گرم و یه کم خنکه، لباس مهمونی نداشتی....
27 اسفند 1391

سلام سلام

سلام خانم خوشگله خوبی عزیزکم؟ می بینم که خیلی وقته مامان تنبلت یادش رفت وبلات و آپلود کنه راستش و بخوای اصلا یادم رفت که وبلاگی هست که چشم انتظار منه ههه ههه بجاش سعی می کنم این مدت و کامل برات بنویسم که جبران غیبت کبری مون بشه. قبول؟ مرسی عزیزممم جونم برات بگه مامن، کلا پیشرفته تر شدی یه سری کارت های بن بن بن داری که یه 30 تاییش و بلدی خیلی هم خوشت میاد ازشون همش می گیری نشونم می دی می گی چی نوشته روشون.  نمی دونم بر عکس همیشه که بابا جی (بابا جون) از دهنت نمیوفته، به کارت "بابا" می گی " ماما" البته من که خوشم میااااد ههه ههه، البته بلایی سر این کارت ها اوردی، حالا عکسش و می زارم ببینی هفته پیش عروسی همکار بابا بودیم ...
25 اسفند 1391

مشکات، عروسی دایی هومن، محرم 91

سلام عشقم الان ساعت 4 صبح ه و تو خوابیدی منم از فرصت استفاده کردم و اومدم وبلاگت و آپ کنم. 21 ابان ماه امسال، عروسی دایی هومن و فرشته جون بود. از اونجایی که هفته بعد محرم بود و اون ها هم دیر اقدام کردن، عروسی تو شب دوشنبه بود. هوا نسبتا سرد بود و بارونی ما امل بودیم چون من با شما نمی تونستم برم ارایشگاه، اونجا موندیم که عمه مریم کمکم کنه. تو این مدت شما یه دو ساعتی خوابیدی. خوشحال بودم که آتلیه که میریم خوش رویی ، ولی حییییف نذاشتی ما هم عکس درست و حسابی بگیریم. عروسی تو جاده فرح اباد (جاده دریا) ساری بود و شما کل مسیر و خوابیدی. این همه بی خوابی واسه چی بود مادر؟ خلاصه اون شب حسسسابی به همه خوش گذشت. ایشالاه عکسای اتلیه رو ...
23 دی 1391

مشکات و کار های جدید ترش

سلام عشقم خوبی مامان؟ ببخشید که خیلی وقته نتونستم بیام وبلاگت و اپلود کنم عوضش با دست پر اومدم از کار هات بگم که شیرین زبون تر از قبل شدی تقریبا هر کلمه ای و تکرار می کنی. دایره لغاتت خیلی خیلی زیاد شده تا لب تاپ و میبینی میگی باجی باجی (بازی) تا oovoo میاد بالا، میگی دایی که باهاش چت کنیم هه هه یه پله از مامانت بالاتری امروز خودت شعر می خوندی و می رقصیدی خیییلی خیلییی خنده داره این حرکتت. رقصت علاوه بر تکون دادن انگشت ها و مچ دستت، سرو گردن و الان کمر(شکم) هم شامل میشه مامان قربون اون همه غر و ادات بشه ببخشید ها ولی پی پی رو هم کامل می فهمی حتی اگه به قول ابوالفضل گازش هم بیاد، میای پیشم می گی ماما، پی پی بعد م...
23 دی 1391

تولدت مبارک

سلام مشکاتی تولدت مبارک گل پونه گل خوشگل من یکی یه دونه دخترکم بابایی تا ٣٠ مهر حسابی سرش شلوغه واسه همین نشد تولد بگیریم.ایشالاه این هفته که بریم شمال یه تولد کوچولو تو امل و یه تولد کوچولو تو بابل می گیریم، اگر چه، کادو هات و همه روز تولدت دادن یک سال از به دنیا اومدنت گذشت، با همه شادی ها و ناراحتی هاش. چه خوش گذشت. خیلی خوشحالم که امسال با مایی. خدا رو از این بابت شکر می کنم. برات سلامتی، شادی، و بهروزی رو ارزو دارم. امیدوارم هر جا که هستی شاد و خوش بخت باشی عشقم دخترم بوس دادن و یاد گرفتههههه  همه حرفی رو هم تکرار می کنی از بستنی بگیر (ba aniii) تا جیک جیک از تخت و مبل هم بالا می ری هم میای پایین هر...
21 آذر 1391

کادو هایی که زحمت کشیدن واست اوردن

مادری، این لباس هایی که میبینی من از ٥ سال پیش ( یعنی اون موقع که هنوز عروسی نکرده بودم) با عششششق برات گرفتم آخه من مطمئن بودم بچه ام دختره  آخه من عاشق دخترم اینقدر مطمئن بودم و این و ابراز می کردم ، هرکی  مسافرت می رفت برای شمام لباس دخترونه میاورد  البته تو این پست کادو ها رو می زارم ولباس هایی که فائزه جون و دایی حامد زحمت کشیدن براات خریدن و فرستادن این تاپ و شلوارک رو خاله هدی به همراه ٤٠ تا کتاب که توی صفحه اول همشون برات یادگاری نوشته امسال بهت عیدی داد. این شلوار پیش بند دار و فکر کنم ٤ سال پیش برات دوخت ( خاله هدی خیلی خیاطیش خوبه، لباس جشن حنا بندون منم خودش دوخته)    این بلوز و شلوار...
21 آذر 1391