مشکاتمشکات، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 5 روز سن داره

نور زندگی ما

نوین کوکییز،برف سنگین، خونه سیما جون، باقالی پارتی،فوت مامان بزرگ

سلام خوشگل و ناز مامان با اینکه تو دوره استقلال طلبی هستی ولی خیلی چیزها رو میفهمی و رعایت میکنی! منظوم به نسبت سن و هم سن و سالاته، اگه نه با هم برنااااامه داریم سر هر چیزی! مثلا می خوایم بریم بیرون، میگم بیا لباس بپوش می خوایم بریم، میگی: من نمیام! می گم نیا! باش! میگی: نمیباشم!!!! کلا کار هات و حرفات خیلی با مزه شده، همیشه بوست میکنم، نازت میدم و میگم دوست دارم! امروز عصری که می خواستیم بخوابیم، بوسم کردی، نازم کردی، گفتی مامان، من و دوس داری ! هه ههه خوشحالم که این و فهمیدی :دی خبر جدید اینکه چند وقتیه داریم بیسکوییت و شیرینی درست میکنیم، اونم از نوع فانتزیش. شما هم حسابی بهتون خوش میگذره چون یا ما میریم خونه شیما جون، یا اونا ...
16 اسفند 1392

مهمونامون تو شمال، عکسای جامونده از شب ،آبعلی،تولد مه سما جون، تولد آرتین جون، دوره و تولد رهام جون،

سلام خوشگل و ناز مامان به قول خودت خوووووسگل من این سری شمال رفتنی، دوستای اصفهانی عزیزمون هم اومدن و چند روزی با هم خوش گذروندیم. برای بار سوم رفتیم دریا وباز هم مهمون هامون ما رو بردن. قایق سواری و شهر بازی و خرید هم رفتیم. کلا خیلی پر بار بود. اون شب که از آبعلی برگشتیم، رفتیم خونه یاسمن جون ، کلی با بچه ها بازی کردی، خییییلی خوش گذشت. این عکسا رو از وبلاگ رادین جون برداشتم، دلم نیومد تو وبلاگت نباشه! بازم مرسی یاسی جون :* ادامه تولد ها افتاده بود بعد محرم و صفر (یعنی الان): اولیش تولد مه سما جون بود. بسییییار عالی بود خیلی هم خوش گذشت، فقط راهش یه کم دور بود ولی میارزید. مه سما عروس جذابی میشه، مطمئنم، البته اگه تو عروسی عمو...
7 بهمن 1392

مهمونی شیما جون، کیک شیفون، مهمونی آزاده جون، آبعلی، شب یلدا

سلام خوشگل من چه طوری ملوسم؟ این سری کلی عکس و مطلب داریم اول اینکه با دوستای کلوپ مون یه صندوق تشکیل دادیم که ماهی یه بار مهمونی منسجم داشته باشیم و شیما جون قبول زحمت کرد و اولین مهمونی رو برگزار کرد. یعنی ترکوند هاااا، اونم دست تنها، با یه بچه! دست گلش درد نکنه واقعا با سلیقه و کد بانو و همه چی تمامه. شیما جون دوست داریمممم :* فرداش طراوت جون و محبوبه جون اومدن خونه مون که با هم کیک درست کنیم. عکسش و عکس تارتی که سری پیش درست کردیم و میزارم. خیلی باهاشون به ما خوش میگذره! مرسی خاله جون ها :** فرداش رفتیم خونه ازاده جون، کرج. البته زحمت بردنمون و یاسمن جون کشید و برگشت و با سهیلا جون اومدیم. هم رفت هم برگشت خیییلی بهمون خوش گشت ا...
2 دی 1392

بدرقه فرشته جون، عاشورا، مهمونی خونمون، خونه رادین جون، طالقان

با سلام و درود و فراوون بعد یک ماه اومدم وبلاگت و آپ کنم عشقم: اول از شبی بگم که فرشته جون و خانواده دوست داشتنیش اومدن خونه مون که شبش( در واقع 4 صبح فرداش) فرشته جون و بدرقه کنیم که بره پیش دایی هومن. دایی هومن که دل تو دلش نبود، از خوشحالی! فرشته جون هم از ذوق، سفر انصافا سختش رو شجاعانه و با صبوری، شروع کرد. ساعت 4 پرواز داشت واسه قطر که ایشالاه بعدش بره پیش دایی هومن! البته خدا رو شکر، سالم و سلامت رسید و خیال همه رو راحت کرد. چند روز بعدش من یک مریضی خیلی بدی گرفتم که یک هفته ضعف و سر گیجه شددددید داشتم همراه با حالت تهوع. بگذریم که سه بار بیمارستان بستری شدم، و 6 کیلو کم کردم، ولی اون شبی که از 12شب تا 10 صبح بغل بابا بودی، خو...
11 آذر 1392

آبان شاااااد

سلام جیگر طلای من خوبی دختر ملوسم اگه بدونی این روز  ها چقدر با هم خوش میگذرونم! همش در حال ماچ و بوسه و بغل ایم. بکن نکن هامون خیلی کمتر شده ، خیلی می فهمی، قلق هم دیگه دستمون اومده و  خلاصه اینکه دور از چشم حسود و گوش شطون ، ایام به کامه! خدا رو شکر کار بابایی تموم شد و تولد رفتن های ما شروع شد   این کادویی هست که بنیتا جون واسه شما زحمت کشیده اورده خیلی دوستش داری حتی حاضر نشدی به دوربین نگاه کنی که یه عکس ازت بندازم سارا جون مچکریم، بنیتا جون مجکریم نمیتونی چشم ازش برداری!!!   این یکی از اون لحظاتیه که می گم خوش میگذرونیم...   یه عصر دلپذیر پاییزی با جمعی از دوستای دلپذیر،...
4 آبان 1392
17967 1 18 ادامه مطلب

تولد گروهی مهر 92

سلام سلااام بعد مشغت های زیاااد، تصمیم بر این شد که تولد گروهی امسالتون توی مهر ماه برگزار بشه چون 14 ابان محرم شروع میشه و وقتمون محدود هست!   زحمت کارها به گردن صفورا جون بود که واقعا مدیر لایقی هست خخخخ کمسئولیت کیک رو هم مریمی جون به عهده گرفت که واقعا کیک به به ای بود مخصوصا با اتفاقات و اسانس هایی که در طول مراسم بهش زده شد! بابای وانیا جون اومدن دنبالمون و باهاشون رفتیم جشن. تو ماشین خوابت میومد و من نذاشتم بخوابی که بد خواب نشی البته وانیا جون تو ماشین خوابید و حدودا 40 دقیقه اول خواب بود داری میبوسی وانیا جون و که بیدار بشه     اینم کیک خوشگل تولد، قبل از بیگ بنگ!!! بچه ها ...
22 مهر 1392

تولد مشکات جونم

سلام عزز دلم فرشته کوچولوی نازم اختصاصا این پست و میزارم واسه توادت که تو خونه خودمون گرفتیم و از کارهای قشنگت بعدا مینویسم بعد از تولدی که تو شمال گرفتیم، خیلی از دوستامون ازمون خواستن که اینجا هم بگیریم، ما هم که پایههه ولی خب چون بابایی تا اخر مهر خیییلی کار داره و سرش شلوغه،  دست تنها بودیم و یه مقدار زیادی محدودیت داشتیم. با این حال سعی کردیم با امکانات موجود تولد قابل قبولی بگیریم اینم از عکساش: کلی بادکنک صورتی و سفید و بنفش هم به سقف اویزون کردیم ولی نمی دونم چرا اصلا عکس نگرفتیم ازشون؟؟؟ اخرش گفتیم هرکی یادگاری ننویسه، هر چی خورد، گوشت شکمش بشه، انصافا هم همه یادگاری خوبی نوشتن این عکس تقر...
22 مهر 1392

کلی خاطره کلی عکس

باغ پدر جون، هاپوی مورد علاقه بچه ها مینی پارک رنگین کمان بابل مشکات از قلعه خودش به تنهایی میره بالا و سر میخوره از قسمت سرسره برمیگرده بالا!!! خانه کودک تماشا ، با جمعی از دوستای دوست داشتنی داره اندام و میاره رو فرم واسه تولدش :دی بزار ببینم چند کیلومتر دویدم؟! باز این سبحان رفت تو اشپز خونه! نسوزون دست و بالت رو؟!!! دررررررریا. اولین باری که مشکات دریا رو دید. من واقعا شرمنده م که شمالیم ولی بچه م در استانه دو سالگی اولین بار دریا رو دید!     اونم چه جوری؟؟؟ از تهران اومدن دنبالمون ما رو بردن دریا هاهاها. سبحان جون لطفا بازم بیا ما رو ببر دریا رستوران ...
3 مهر 1392
13059 1 11 ادامه مطلب

کیدز کلاب ،اصفهان، ییلاق، عروسی، تولد مصادف با روز دختر

سلام ملوسک نازم با یک تاخیر 1 ماهه برگشتم اولش بگم که این پست زیاد عکس نداره چون مادر جون و پدر جون و فرشته جون که می خواستن برن مسافرت واسه ویزاشون، دوربین ما رو بردن بعدشم رفتن مشهد و بعدشم ما رفتیم اصفهان و تا برگردیم یه ماهی بی دور بین بودیم البته با گوشی بابای عکس انداختیم ولی الان دو ساله که عکسا رو نریخته تو لب تاپ!  باز هم با یه قرار تقریبا یهویی رفتیم کیدز کلاب. البته یه قسمتی از مسیر و با راستین جون و مامانش رفتیم. که مامانش می گفت فرداش سوار ماشین میشدن، راستین دنبال مشکات می گشت. جالبه که شما هم خیلی باستین(راستین) و دوست داری.   متاسفانه اینجا دوربین نداشتیم و زحمت عکسا رو مریم مامان هیراد جون کشیده . ...
18 شهريور 1392